بسم رب العالمین
قصه ی همت بعضی صفحاتش مثل قصه ی خیلی های دیگر است
و بعضی هاشفقط مال خود اوست .
او هم قصه ی به دنیا آمدنش هرچه بود ، مثل همه ی ما ،
وقتی آمد گریست .بچگی کرد .تابزرگ شود ،تسبیح تربت ها خورد .مدرسه رفت .
حتی گاهی از معلمش کتک خورد و گاهی به دوستانش پس گردنی زد .
بعضی تابستانها کار کرد . دوست داشت داروسازی بخواند ،ولی در کنکور قبول نشد .
بعد دانشسرا رفت و معلمی کرد .او هم قهر و عشق ،هر دو را داشت .
خندید و خنداند .زندگی کرد .همراه شد .رفت و گریاند .
تنها چیزی که او را در این دور ماندنی کرد ، راهی بود که به دلها باز کرد
و عشقی که آفرید . قصه اش ، قصه ی دوستی است که همراه شد ،
همسری است که عشق ورزید ، پدری است که دل کند .
قصه ی زندگی او گاه صفحاتی دارد که به افسانه می ماند ،
اگر به آسمان راهی نداشته باشی .
بسم هو
نماز اول وقت را بر همه چیز مقدم می شمرد ...
او عارفی وارسته، ایثارگری سلحشور و اسوهای برای دیگران بود که جز خدا به چیز دیگری نمیاندیشید و به عشق رسیدن به هدف متعالی و کسب رضای حضرت احدیت، شب و روز تلاش میکرد و سختترین و مشکلترین مسؤولیتهای نظامی را با کمال خوشرویی و اشتیاق و آرامش خاطر میپذیرفت.
(او انسانی بود که برای خدا کار میکرد و اخلاص در عمل از ویژگیهای بارز اوست. ایشان یکی از افراد درجه اولی بود که همیشه ماموریتهای سنگین برعهدهاش قرار داشت.
حاج همت مثل مالک اشتر بود که با خضوع و خشوعی که در مقابل خدا و در برابر دلاوران بسیجی داشت، در مقابله با دشمن همچون شیری غران از مصادیق (اشدَاء علیالکفار، رحماء بینهم) بود. همت کسی بود که برای این انقلاب همه چیز خودش را فدا کرد و از زندگیاش گذشت. او واقعاً به امر ولایت اعتقاد کامل داشت و حاضر بود در این راه جان بدهد، که عاقبت همچنین کرد. همیشه سفارش میکرد که دستورات فرماندهان را باید مو به مو اجرا کرد. وقتی دستوری هرچند خلاف نظرش به وی ابلاغ میشد، از آن دفاع میکرد.
ابراهیم از زمان طفولیت،روحی لطیف، عبادی و نیایشگر داشت.) پدر بزرگوارش میگوید: (محمد ابراهیم از سن ده سالگی تا لحظه شهادت در تمام فراز و نشیبهای سیاسی و نظامی هرگز نمازش ترک نشد. روزی از یک سفر طولانی و خسته کننده به منزل بازگشت. پس از استراحت مختصر شب فرا رسید. ابراهیم آن شب را با همه خستگیهایش تا پگاه به نماز و نیایش ایستاد و وقتی مادرش او را به استراحت سفارش نمود گفت: مادر! حالی عجیب داشتم. ای کاش به سراغم نمیآمدی و آن حلت زیبای روحانی را از م نمیگرفتی.)
این انسان پارسا تا آخرین لحظات حیات خود دست از دعا و نیایش برنداشت. نماز اول وقت را بر همه چیز مقدم میشمرد و قرآن و توسل،برنامه روزانة او بود. استراتژی به راستی همه چنیزش را فدای انقلاب کرده بود. آن چیزی که برای او مطرح نبود خواب و خوراک و استراحت بود. هر زما که برای دیدار خانوادهاش به قمشه (شهرضا) میرفت. در آنجا لحظهای از گرهگشایی مشکلات و گرفتاریهای مردم باز نمیایستاد و دائماً در اندیشه انجام خدمتی به خلقالله بود.
شهید همت آنچنان با جبهه و جنگ عجین شده بود که در طول حیات نظامی خود فرزند بزرگش را فقط شش بار و فرزند کوچکتر خود را تنها ک بار در آغوش گرفته بود. او بسان شمع میسوخت و چونان چشمهساران در حال جوشش بود و یک آن از تحرک باز نمیایستاد. روحیه ایثار و استقامت او شگفتانگیز بود. حتی جیره و سهمیه لباس خود را به دیگران میبخشید و با همان کم قانع بود و در پاسخ کسانی که میپرسیدند چرا لباس خود را که نیازمند آن بودی بخشیدی؟ میگفت: من پنج سال است که یک اورکت دارم و هنوز قابل استفاده است. او فرماندهی مدیر و مدبر بود. قدرت عجیبی در مدیریت داشت، آن هم یک مدیریت سالم در اداره کارها و نیروها. با وجود آنکه به مسائل عاطفی و نیز اصول مدیریت احترام میگذاشت و عمل میکرد. در عین حال هنگام فرماندهی قاطع بود. او نیروهای تحت امر خود را خوب توجیه میکرد و نظارت و پیگیری خوبی نیز داشت. کسی را که در انجام دستورات کوتاهی مینمود بازخواست میکرد و کسی را که خوب به ماموریتش عمل میکرد مورد تشویق قرار میداد. بینش سیاسی بعد دیگری از شخصیت والای او به شمار میرفت. به مسائل لبنان و فلسطین و سایر کشورهای اسلامی زیر سلطه دشمن بسیار میاندیشید و آنچنان از اوضاع آنجا مطلع بود که گویی سالیان درازی در آن سامان با دشمنان خدا و رسول(ص) در ستیزه بوده است. او با وجود مشغله فراوان از مطالعه غافل بود و نسبت به مسائل سیاسی روز شناخت وسیعی داشت. از ویژگیهای اخلاقی شهید همت برخورد دوستانه او با بسیجیان جان برکف بود. به بسیجیان عشق میورزید و همواره در سخنان و گفتارش از این مجاهدان مخلص تمجید و قدرشناسی میکرد. در من خاک پای بسیجیها هم نمیشوم. ای کاش من یک بسیجی بودم و در سنگر نبرد از آنان جدا نمیشد. وقتی در سنگرهای نبرد غذای گرم برای شهید همت میآوردند، سؤال می کرد، آیا نیروهای خط مقدم و دیگر اعضای همرزمان در سگرها همین غذا را میخوردند یا خیر؟ و تا مطمئن نمیشد که نیروهای دیگر یز از همین غذا استفاده میکنند، دست به غذا نمیزد. شهید همت همواره برای رعایت حقوق بسیجیان به مسؤولان امر تاکید و توصیه داشت. او که از روحیه ایثار و استقامت کم نظیری برخوردار بود. با برخوردها و صفات اخلاقیاش در واقع معلمی نمونه و سرمشقی خوب برای پاسداران و بسیجیان بود و خود به آنچه میگفت عامل بود. عشق و علاقه نیروها به او نیز از همین راز سرچشمه میگرفت. برای شهید همت مطرح نبود که چکاره است، فرمانده است یا نه. همت یک رزمنده بود. همت هم مرد جنگ و هم معلمی وارسته. شهید حجتالاسلام والسلمین محلاتی در توصیف شهید این چنین اظهار داشتهاند: (او انسانی بود که برای خدا کار میکرد و بالاترین اعمال را داشت. او سختترین کارها را در لشکر و جبهه به عهده میگرفت، مردی با ایمان و با اخلاص بود و در آخرت هم انشاءالله شفیعمان خواهد بود. شهید حاج همت هرکاری را که از آن سختتر و دشوارتر نبود به عهده میگرفت. خدا رحمتش کند. کارهای او حساب شده و بسیار قابل تمجید و تکریم است. در طول این جنگ تحمیلی، نبردی سنگینتر و مشکلتر و توانسوزتر از جنگ خیبر در جزایر مجنون نبود و در چجنین هنگامهای عظیم، هراسناک و هولانگیز، شهید حاج محمد ابراهیم همت میداندار نبرد بود و فرماندهی سپاه را در نهایت شگفتی عهدهدار بود.)
بنام اویی که آفرید عشق را
شهید همت دارای خصوصیات کمنظیری بود که بعضی از این خصوصیات را خدمت برادران و خواهران عرض میکنم. بعد از انجام مرحله اول عملیات خیبر در طلاییه، شهید همت به بنده دستور دادند که دو گردان برای انجام مأموریت و عملیات به جزیره ببرم. بعد از چند روز و انجام مأموریت به طلاییه آمدم که گزارشی خدمت ایشان عرض میکنم. نزدیک غروب بود. همان روز به علت آتشباری دشمن، یک گلوله نزدیک خودروی ایشان اصابت کرده و بیسیم چی ایشان مورداصابت واقع شده بود و از این امر خیلی ناراحت بودند که چرا با توجه به اتفاقات بسیاری که برای ایشان به وجود آمده شهید یا زخمی نشدند. خواستم گزارش را خدمت ایشان عرض کنم. فرمودند چون وقت نماز رسیده است بعد از نماز. بعد از اینکه نماز خواندند، من گزارش خودم را خواستم روی نقشه خدمتشان عرض کنم که ایشان به علت خستگی خیلی زیاد، سرشان روی نقشه آمد. من ایشان را صدا کردم، فرمودند: دوباره ادامه بده . دوباره تا خواستم ادامه بدهم توی اولین جملات همین مسئله برای ایشان پیش امد تا دو سه بار که این مسئله اتفاق افتاد. خدمتشان عرض کردم که فردا خدمتتان گزارش میدهم و این در حالی بود که شهید همت بسیار مقاوم بود و بعضی وقتها بود که چند شب متوالی ایشان نمی خوابیدند، ولی این اتفاق نشاندهنده این بود که ایشان در این 6-7 شب عملیات بسیار کم خوابیدند.
فردای آن روز مأموریت جدیدی به ایشان واگذار شد که برای انجام مأموریت جدید به جزایر رفت با اینکه گردانهای لشکر 27 حداقل هر کدام دو بار در عملیات شرکت کرده بودند و در طلاییه آسیب بسیار نیز دیده بودند، ولی شهید همت نمی خواست با این بهانه از انجام مأموریت طفره برود و سرباز بزند.
دستور دادند که به سمت جزایر حرکت کنیم. وارد جزیره که شدیم با توجه به تأکیدی که ایشان روی شناخت زمین و دشمن داشتند، دستور دادند که برویم به سمت خط تا ایشان توجیه بشوند. نقاط مختلف جزیره را که دیدند به ضلع شرقی رسیدند. در خط ضلع شرقی، کانالی بود. شهید همت احساس کرد که بسیجیان از آن نشاط لازم برخوردار نیستند. ایشان معتقد بود که اگر بسیجیان از آن نشاط و روحیه لازم برخوردار نباشند، نمیتوانند در مقابل پاتکهای دشمن مقاومت کنند. لذا روی همان دژ ایستادند. بالای سر کانال و برای بسیجیان صحبت کردند. از خفت و زبونی دشمن صحبت کردند؛ طوری که بسیجیان نشاط و روحیه بسیار بالایی را گرفتند. این نشاندهنده این مطلب بود که شهید همت بر حفظ روحیه رزمی بسیجیان خیلی تأکید داشتند.
از آنجا به سمت قرارگاهی که در جزیره بود، قرارگاهی که در حقیقت بخشی از قرارگاه خاتم دو بود که در جزیره بود، قرارگاهی که در حقیقت بخشی از قرارگاه خاتم دو بود که در جزیره مستقر شده بود، رفتند. یکاتاق گلی کوچک بود. به علت کم بودن جا فرماندهان بیرون این اتاق نشسته بودند. شهید همت که رسید بعد از سلام و احوالپرسی با فرماندهان عزیز یگانها، شروع کرد به صحبت کردن و با روحیه بالا گفتند باید این دشمن را از جزیره بیرونش کنیم و ادامه عملیات بدهیم.
من به شهید زینالدین عرض کردم که هرکس نداند فکر میکند که شهید همت حداقل ده گردان دست نخورده در اختیار دارد؛ در صورتی که یک گردان هم ندارد. ایشان خندیدند.
بعد از این، شهید دستواره که برای سازماندهی مجدد گردانها به دو کوهه رفته بودند، پیام دادند که با توجه به اینکه مدت مأموریت بسیجیان خیلی گذشته، باید خودتان برای سازماندهی مجدد اینها بیایید. لذا اجازه گرفتند که 24 ساعت جزیره را ترک کنند و به سمت دوکوهه حرکت کردند. این قسمت را شهید رمضان نقل میکرد. ایشان که وارد دوکوهه شده بودند. بین نماز ظهر و عصر، قرار شد که برای بسیجیان صحبت کنند، بسیجیان قبول میکنند که ادامه مأموریت دهند.
ایشان بعد از صحبت به سمت محل ستاد حرکت میکنند. چون سابقه هم داشت که بسیجیان، برای ابراز محبت بعد از صحبت ایشان روی سر ایشان میریختند و مشکلاتی را ایجاد میکردند، با توجه به این مطلب ایشان بین نماز ظهر و عصر را انتخاب کرده بود که از این فرصت بتوانند استفاده کنند. وقتی که حرکت کردند، بسیجیان متوجه می شوند که شهید همت حرکت کرده است به سمت محل ستاد. به سمت ایشان هجوم میآوردند. وقتی که این وضع را میبینند، ایشان شروع به دویدن میکنند. دویدن به سمت محل ستاد و بسیجیان هم بدنبالش. شهید رمضان گفت، ایشان آمدند وارد ستاد که شدند بسیجیان از در و پنجره محل ستاد بالا می رفتند که می خواستند ایشان را ببینند. هرچه از برادران خواهش میکردیم که ایشان کار دارند باید سریع برگردند به منطقه و باید فرماندهان گردانها را توجیه کنند، بسیجیان راضی نمیشدند. در این بین، پیرمردی اصرار زیاد داشت که حتماَ باید شهید همت را ببینند. چون با ایشان کاری دارد. خوب هرچه ما به این پیرمرد بسیجی عرض کردیم که کارت را بگو، گفت: نه کاری است که باید حتماَ به ایشان بگویم. لذا به ایشان اجازه دادند که خدمت شهید همت برسند و به محض اینکه وارد شدند رفتند و شهید همت را بوسیدند، گفتند: کار من تمام شد. همین کار را داشتم و برگشتند. البته توجه داشته باشید که این واقعه درست بعد از عملیات خیبر، 6 و 7 شب مداوم عملیات کردن در منطقه طلاییه و بسیاری از این بسیجیان یا برادرشان یا خویشاوندانشان و یا دوستانشان را از دست داده بودند. این نشان میدهد که اینها چقدر به شهید همت علاقهمند بودند. از طرفی این هم نشانه از علاقه شدید شهید همت به بسیجیان بود. چون به این برادران عزیز بسیار علاقهمند بود. همیشه به فرماندهان گردانها تأکید میکرد که از نظریات و از موارد مختلف و از تجربیات این برادران استفاده کنند.
راوی حاج سعید مهتدی (از همرزمان شهید حاج ابراهیم همت و فرمانده فعلی لشگر ۲۷ محمد رسوالله ص)
بنام خدای عاشقان
..: همت :.. به روایت سیدعلیرضا ربیعیهاشمی
او که دست پرورده فرمانده بزرگی چون شهید بروجردی در منطقه شمال غرب بود، با کولهباری از تجربه جنگ کردستان با مسئولیت فرماندهی سپاه پاوه به منظور تذسیس و تشکیل تیپ 27 حضرت رسول (ص)، همراه با دیگر فرماندهان اعزامی از کردستان به جنوب آمد و در عملیات فتحالمبین به عنوان رئیس ستاد تیپ، ارزشهای والای خود را به نمایش گذاشت. (تیپ بعد از دو عملیات بزرگ فتحالمبین و بیتالمقدس به لشکر تبدیل شد).
شهید همت از همان ابتدا افتخار میکرد که با الهام از فرماندهی عالی شهید بروجردی در کردستان پا به عرصه جنگ جنوب گذاشته است و تواناییهای او زمانی متحلی شد که سردار بزرگ لشکر 27 ، حاج احمد متوسلیان در لبنان به اسارت دژخیمان اسرائیلی درآمد و پرچم هدایت وفرماندهی سکان این کشتی موجشکن به دست حاج همت افتاد.
جنگ داخلی کردستان به وجود آورنده چندین فرمانده بزرگ از جمله حاج همت بود که توانست در طول چندین عملیات بزرگ با مهارتش در میدان نبرد و با تاکتیک دقیق خود، عرصه را بر ارتش کشوری که بیشترین هزینهها و کمک تسلیحاتی متحدان را دریافت کرده بود، تنگ کند.
لشکر 27 حضرت رسول (ص) لشکری با تجربه بود. با اینکه از رزمندگان شهر تهران بودند از قشرهای مختلف جامعه در آن شرکت داشتند. احساسهای تند، منطق قوی و تهور عاقلانه در این لشکر حاکم بود و دورنمای بهتری را در کسب موفقیت عملیاتها از خود بروز میداد. رزمندگان تهرانی به اندازه بزرگی و پیچیدگی محلات تهران در بعد فرهنگی از افکار گونهگون و متفاوتی برخوردار بودند. در چنین وضعیتی ایجاد تفاهم در بین رزمندگان، فرماندهان ردهها و هماهنگی با مسئولان کشور، که نقشی در تحرکات سیاسی داشتند، انصافاَ ، خود فرماندهی مستقلی را میطلبید. شهید همت با دور اندیشی منحصر به فرد، این لشکر را از جاده مدارا و سعه صدر خود با درایت و تدبیر خاصی عبور می داد.
اختلافاتی که احیاناَ براساس سلیقهها در لشکر رخ میدهد، گاهی چنان پیچیده می شد که نیاز به شناخت عملکرد در مصلحت بود و او مصلحتها را به نفع ارتقا و حفظ و انسجام لشکر، خوب می شناخت و بر آن اساس اقدام می کرد. اگر کمی احساس میکرد لشکر از نظر روحی دچار ضعف شده است با یک سخنرانی و حضور بموقع در صحنه و گرم گرفتن با رزمندگان، اعم از کادر یا بسیجی، روحیه لشکر را بازسازی میکرد.
او همواره در سخنرانیهای عمومی خود در لشکر توصیه میشود که موفقیت برای سربلندی اسلام امری حیاتی، و پیروزی در جنگ اسلام با کفر موجب سربلندی اسلام و مسلمین در همه جهان است. بنابراین در این جایگاه باید رزمندگان، خطرات را به جان راحل (ره) که فرموده بود: «جنگ،جنگ است، عزت و شرف و مناموس ما در گرو این جنگ». جنگ را تجربهای تعالی بخش معرفی میکرد. در یکی از سخنرانیهای خود اعلام کرده بود که اگر این جنگ را با صلابت به پایان نبریم، ننگ ابدی بر پیشانی ما خواهد ماند. شهیدهمت قبل از شروع هر عملیاتی اولین اقدامش یک جلسه سخنرانی و بعد ترتیب دادن جلسات بحث درباره عملیات با دیگر مسئولان ذیربط لشکر و گفتگو درباره حقایق مربوط به عملیاتی سخت و توجیه قوی بر آن، جزء سرمایه او بود به گونهای که بعد از پایان هر جلسهای در قرارگاه رده مافوق و یا بعد از هر سفری که به هر کجا میرفت بلافاصله در پایان آن، تمام ردههای لشکر را جمع می کرد و موارد و تجربیات را لحظه به لحظه تعریف و توجیه میکرد و نمیگذاشت زمانی از کسب تجربههای خود بگذرد مگر اینکه آن را به افراد زیر دست انتقال دهد.
او در عملیات یک گام جلوتر بود. آمادگی او بیش از آمادگی مجموعه دنبال رونده او بود. آموزش برای شرکت در جنگ را همانند خود جنگ، جدی تلقی میکرد و بر آن تأکید فراوان داشت و خود پیگیریهای اجرای آموزش را دنبال می کرد.
شهید همت در انتخاب پرسنل برای پذیرفتن مسئولیتها هوش و ذکاوت عجیبی داشت و حدس و گمانش قریب به یقین بود. حاج همت با استعدادی که در گزینش افراد برای واگذاری مسئولیت در ردههای لشکر از خود بروز میداد، میتوانست با مشاهده ویژگیهای جسمی افراد دریابد که آیا آنها می توانند فرمانده گردان یا ردههای دیگر باشند یا نه! و در این زمینه بسیار با تجربه عمل می کرد و در بین پرسنل طوری الگو قرار گرفته بود که افراد کم اراده را به افراد قوی و با اراده تبدیل میکرد.
او با توجه به مقدورات لشکر که گاهی کمبودهایی هم داشت (وجود کمبودها به لحاظ جدیدالتأسیس بودن یگانهای رزم در جنگ تحمیلی طبیعی به نظر میرسید.) از اقدام هیچ مأموریتی و انجام هیچ عملیاتی خودداری نمیکرد و آماده پذیرفتن عملیات صعود به قلهها و ارتفاعات و پیادهروی در صحراهای خشک یا عملیاتهای هلی برد در مناطق عملیاتی مجنون و هر نوع مأموریتی بود گرچه با مقدورات لشکر سازگار نبود، و هرگز از این نوع وظایف، طفره نمیرفت. فرمانده محترم سابق کل سپاه، سردار سرلشکر محسن رضایی او را قادر به انجام هر عملیاتی در وضعیتةای سخت میدید و معمولاَ با فرماندهی حاج همت عملیاتهای محورهای سخت به وی واگذار میشد. اما جزء کسانی بود که اگر سالها میجنگید هرگز در او افسردگی نبرد مشاهده نمی شد.
ما در سرتا سر جنگ 8 ساله بعث عراق، که قدرت آمریکا و ناتو را حامی خود داشت در بعضی از عملیاتها ناموفق بودیم. حاج همت در شمار فرماندهانی بود که با عدم موفقیت در نبرد هرگز دچار شکست عصبی و شکست اعتماد به نفس نمیشد.
افسوس که زبان و قلم در معرفی فرماندهانمان قاصر است و نه تنها نتوانستیم آن گونه که شایسته وجود آنان است به جهانیان، بلکه حتی به مردم خود بشناسانیم.
غربیها در معرفی فرماندهان خود مانند رومل، مونتگمری و ... نوشتهها و کتابهای زیادی دارند. اگر مقایسهای بین تدابیر، فداکاری و ارزشها فرماندهان ما با غربیها صورت گیرد، آنان باید از معرفی فرماندهان نظامی خود در برابر فرماندهان ما احساس شرم کنند.
من در جلسات زیادی شاهد طرحهای عملیاتی بودهام. حاج همت با بیانی شیوا و استعداد سخنوری در بین فرماندهان لشکر، گفتگو کنندهای برجسته بود. این مطلب را هنگامی که برای اولین بار قبل از عملیات والفجر یک در قرارگاه نجف، جلسه مشترکی بین فرماندهان سپاه و ارتش تشکیل شده بود، دریافتم. در ان جلسه پرثمرترین فرایندهای ذهنی را در زمینه طرحهای نظامی ارائه داد. وی با اینکه تا آن زمان دورههای عالی فرماندهی و جنگ را ندیده بود، تمام تدابیر فرماندهی را از رأس تا بدنه لشکر مد نظر قرار میداد و تمام اطلاعات را از تهیه برآورد اطلاعاتی، انجام فعالیتهای مداوم اطلاعات رزمی، استفاده بموقع از اطلاعات، دادن اطلاعات در حد نیاز به واحدهای مربوط، هماهنگ کردن مخابرات. مهندسی، پشتیبانی رزم، توجیه و اخذ گزارشهای عملکرد آنها، هماهنگ ساختن تمام مراقبتهای تأمینی تاکتیک گردانها هنگام نبرد، شناسایی دقیق زمین، جو و دشمن، راههای تدارکاتی و مشخص کردن تمام مجهولات زمین و دشمن را کاملاَبرای آمادگی عملیاتی گسترده برای ردهها مانند یک فرمانده نظامی کهنهکار توجیه میکرد.
آنچه مرا بیشتر تحتتأثیر قرار داد این بود که حاج همت با مشغلهای که جنگ برایش به وجود آورده بود، کمتر مطالعه یا از مشاوره استفاده میکرد؛ در عین حال، علاوه بر طرحها و برنامههای جنگ، رویدادها و پیچیدگی اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی را با آمیزه بینظیری از ذکاوت و دانش موردبحث قرار میداد.
شهید همت با فرماندهی و تدبیر والای خوداثری محو نشدنی در لشکر از خود باقی گذاشت. شهید حاج همت در هنگامه هر عملیاتی با چهره منطقی و اخلاقی در میدان نبرد ظاهر میشد و از نزدیک در بین رزمندگان، جنگ را هدایت میکرد. درست است که برحسب قواعد نظامی فرمانده لشکر نباید در میدان نبرد مسقیماَ حضور پیدا کند اما درجه اخلاص و ایمان والای این فرمانده شجاع، اجازه هدایت از قرارگاه را از او سلب کرده بود.
حاج همت در بین بسیجیان از احترام زائدالوصفی برخوردار بود و رزمندگان بسیجی به درستی نظرهای او ایمان داشتند. او نیز فوقالعاده بسیجیان را دوست میداشت و اعتقاد داشت اراده و ایمان بسیجیان است که باعث تعیین سرنوشت نبردها میشود، لذا خود را مدیون اخلاص، شهامت و شجاعت بسیجیان میدانست بطوری که یکی از نیمههای شب در قلاجه در مسیر جاده مشغول صحبتکردن بودیم. او بسیار در خود فرو رفته بود. آن شب فضای ملکوتی بر فراز چادرها، درختان و سنگلاخهای قلاجه پرتو افکنده بود. خیل رزمندگان که عدد آنها فقط با وسعت بصیرت خداوند متعال قابل شمارش بود در حال ادای نماز شب و راز و نیاز با او بود. حاج همت با نگاهی به اطراف از غبطه خوردن خود نسبت به رزمندگان صحبت به میان آورد و این جمله را گفت: دیگر از خودم خجالت میکشم. اینهمه بسیجی و رزمنده با اخلاص به لشکر میآیند و با این حالت عرفانی به شهادت میرسند و من هنوز حتی مورد اصابت ترکش کوچک هم قرار نگرفتهام.
همان جا احساس کردم این جمله حاج همت با اخلاص تمام از متن کردار و از درون جان و از صمیم قلب بر زبانش آمد. یک لحظه به چهرهاش در آن تاریکی شب نگاهی انداختم. احساس کردم آتش نگاه و دل بی قرارش در آن سحر و آسمان پرستاره، شوق وصل رخ یار را انتظار می کشد.
از آنجا که ما اعتقاد داریم بهترینها نخستین کسانی هستند که در جنگ اسلام علیه کفر موردانتخاب خداوند قرار میگیرند و به شهادت میرسند، خورشید خیبر نیز یکی از بهترینها بود.
یکی از فرماندهان سپاه که در شمار بهترینها بود، شهید بزرگوار، حاج همت، فرمانده لشکر 27 محمد رسولالله (ص) بود.بسم رب الشهدا
فهرستی از عملیاتهایی که سردار کشور دل حاج محمد ابراهیم همت
در آنها حضور داشته و نقش بسزایی ایفا نموده اند :
1) عملیات فتحالمبین
رمز عملیات: یا زهرا (سلام الله علیها)
هدف: تصرف ارتفاعات منطقه، به منظور آزادی بخش وسیعی از جنوب غربی میهن اسلامی.
منطقه عملیات: غرب دزفول و شوش
وسعت عملیات: 25000 کیلومتر مربع
یگانهای عملکننده: ارتش جمهوری اسلامی ایران و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
2) عملیات بیتالمقدس
رمز عملیات: یا علیبنابیطالب
هدف: آزادسازی خرمشهر، پادگان حمید، هویزه، خیبر، حسینیه
منطقه عملیات: غرب کارون ـ جنوبغربی اهواز و شمال خرمشهر
وسعت عملیات: 6000 کیلومتر مربع
یگانهای عملکننده: ارتش جمهوری اسلامی ایران و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
3) عملیات رمضان
رمز عملیات: یا صاحبالزمان ادرکنی
هدف عملیات: دور کردن آتش دشمن از شهرهای جنوبی کشور و انهدام نیروهای رژیم عراق
منطقه عملیاتی: شرق بصره
وسعت منطقه عملیات: 1600 کیلومتر مربع
نیروهای عمل کننده: سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و ارتش جمهوری اسلامی ایران
4) عملیات مسلمبن عقیل
رمز عملیات: یا اباالفضل العباس
هدف عملیات: آزادسازی چندین ارتفاع مرزی و تصرف ارتفاعات مشرف به شهر مندلی
منطقه عملیاتی: غرب سومار و ارتفاعات مسلط بر مندلی
نیروهای عمل کننده: سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و ارتش جمهوری اسلامی ایران
5) عملیات محرم
رمز عملیات: یا زینب (سلام الله علیها)
هدف عملیات: آزادسازی جبال حمرین در جنوب دهلران
منطقه عملیاتی: شرهانی، زبیدات و بیات، جنوبشرقی عین خوش
یگانهای عملکننده: سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و ارتش جمهوری اسلامی ایران
6) عملیات والفجر مقدماتی
رمز عملیات: یا الله یا الله یا الله
وسعت منطقه عملیاتی: 300 کیلومتر مربع
هدف: انهدام نیروهای دشمن
منطقه عملیاتی: فکه ـ چزابه
یگانهای عمل کننده: ارتش جمهوری اسلامی ایران و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
7) عملیات والفجر (1)
رمز عملیات: یا الله یا الله یا الله
وسعت منطقه عملیاتی: 150 کیلومتر مربع
هدف: انهدام نیروهای دشمن و آزادسازی بخشی از نوار مرزی
منطقه عملیات: شمال غربی فکه
نیروهای عمل کننده: سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و ارتش جمهوری اسلامی ایران
8) عملیات والفجر (2)
رمز عملیات: یا الله یا الله یا الله
هدف عملیات: خارج کردن شهرهای کردنشین میهن اسلامی از زیر آتش دشمن و آزادسازی ارتفاعات مهم منطقه و مسدودکردن راه ضدانقلاب و تصرف پادگان حاج عمران
منطقه عملیاتی: حاج عمران
نیروهای عملکننده: سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و ارتش جمهوری اسلامی ایران
9) عملیات والفجر(3)
رمز عملیات: یا الله یا الله یا الله
وسعت منطقه عملیاتی: 50 کیلومتر مربع
منطقه عملیاتی: مهران
هدف عملیات: تصرف و تأمین ارتفاعات زالو آب، 343، نمه کلان بو کوچک و بزرگ
نیروهای عمل کننده: سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
01) عملیات والفجر (4)
رمز عملیات: یا الله یا الله یا الله
وسعت منطقه عملیاتی: 300 کیلومتر مربع از میهن اسلامی و 700 کیلومتر مربع از خاک عراق
هدف عملیات: آزادیبخشی از میهن اسلامی و ارتفاعات مهم منطقه و تصرف پیشرفتگی دشت شیلر، مسدودکردن راه ضدانقلاب که از راه شیلر انجام می شد، تصرف پادگان پنجوین و گرمک عراق و خارج ساختن مریوان از زیر دید و تیر دشمن
نیروهای عملکننده: سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و ارتش جمهوری اسلامی ایران
11) عملیات خیبر
رمز عملیات: یا رسولالله (صلیالله علیه و آله)
وسعت منطقه عملیات: 1180 کیلومتر مربع
هدف عملیات: تصرف و تأمین جزایر مجنون و بخشی از هورالهویزه
نیروهای عمل کننده: سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و ارتش جمهوری اسلامی ایران
شهید همت در ادامه همین عملیات پیروزمندانه پس از سالها جنگ و جهاد به ندای حق لبیک گفت و شربت شیرین شهادت را نوشید. یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.
یادش گرامی و پر رهرو باد
سخنرانی سردار محمد کوثری درباره شهید همت
چون همت و حاج احمد و همه کسانی که اینجا حاضرند عاشق ابا عبدالله هستند و امروز روز اول محرم است به یاد شهیدان و زحماتی که آنها کشیدند و ما از قافله عقب ماندیم، خدمت عزیزان عرض میکنم: چون وقت تنگ است من فکر میکنم از شهید همت بگوییم که در عملیات خیبر چنان فشار روی ایشان بود که برادر بزرگوار سردار صفوی کاملاَ در جریانند. مأموریت خیلی سنگینی به ایشان واگذار شده بود – و واقعاَ هم کارهای سنگین را میپذیرفت و اصلاَاز کارهای سنگین هیچ ابایی نداشت اما چنان که دلش میخواست به نتیجه نرسیده بود. چیزی در حدود 3، 4 شب واقعاَ بیدار بود. اینکه میگویم بیدار به تمام معنا چون من کنار او بودم و میدیدم که بیدار بوده است؛ طوری بود که اینقدر ضعف به او غلبه کرد که دیگر اصلاَ نیاز شد که به او سرم وصل کنند. به او گفتم که بروید عقب و در آنجا استراحتی بکنید. او گفت اصلاَ این حرفها را نزن.
همانجا در سنگر، در قرارگاه، سرم را به او وصل کردند و بیسیم هم دستش بود و از آن طرف روزهای آخر من دیدم که خیلی ناراحت است. هم برادر عزیزمان سعید قاسمی، هم آقای مهتدی و بقیه گفتند که روز آخر گفت: محمد دیگر من خجالت میکشم از بسیجیها و سپاهیانی که میایند و میروند بالاخره یک چیزی نصیبشان می شود ما نه تیری، ترکشی، چیزی و بالاخره خجالت میکشم از اینها. گفتم: هرکسی مسئولیتی دارد. گفت: نه این حرفها نیست. من دیگر واقعاًَ خجالت میکشم و همان هم شد که چند روز بعد به شهادت رسید، چون آرزوی شهادت کرد و به خواستهاش رسید. روحش شاد.
مطلب دیگر: عملیات مرصاد بود و وضعیت خیلی خراب بود. در جنوب عراقیها مجدداَ روزهای آخر روی جاده اهواز و خرمشهر امده بودند و میخواستند خرمشهر را بگیرند ـ ما رسیدیم و دفاع کردیم. ما برای بچهها، برنامهریزی کرده بودیم که شب عملیات کنند برسیم به دژ عراق چون قطعنامه پذیرفته شده بود ولی عراقیها مجدداَ حمله را شروع کرده بودند. چون میخواستند امتیازی از ما بگیرند، این کار را انجام داده بودند. سرانجام سردار رضایی فرمودند که برویم برای اسلام آباد و منافقین. ما هم باخبر شده بودیم. چون آنجا نیرو داشتیم؛ بین اسلامآباد و باختران. نهایتاَ این شد که ما به دوکوهه آمدیم. دو فروند شنوک بود که نیروها را سوار کردیم.
در همین هنگام، یکدفعه دیدم که خیلی از بسیجیان آویزان شدهاند به هلیکوپتر که خودشان جزو آن نفرات اول باشند که به درگیری منطقه اسلامآباد برسند. اما بالاخره محدودیت وجود داشت و اعزام همه داوطلبان ممکن نبود.
ناگهان یک بسیجی را دیدم که خدا شاهد است اینقدر اشک میریخت، التماس میکرد، جثهاش خیلی ضعیف بود. سنش شاید 16، 17 سال بیشتر نبود. این بند حمایلش اصلاَ آویزان بود. اینقدر بدنش ضعیف بود. ولی آن چنان مقاوم و مستحکم صحبت میکرد و همراه با حرف زدن هم گریه میکرد. میگفت: حاجی اینجا هم داری پارتیبازی میکنی. شما نگاه نکنید میخواهد برود شهید بشود. میخواهد برود به اصطلاح زخمی بشود. اما اینطور میگوید. شما حالا نگاه بکنید، پارتیبازیهای آنجا و پارتیبازیهای اینجا. ببینید زمین تا آسمان فرق میکند و این است که حضرت امام (ره) میگوید، میدان جنگ و صحنه نبرد، دانشگاه بود؛ دانشگاه انسانسازی بود. لذا از خداوند میخواهیم که ادامهدهندگان راه این عزیزان باشیم تا ان شاءالله بتوانیم این کولهبار را که بر دوش ماست و واقعاَ سنگین است به خواسته شهدا عمل ، و باعث شادی روح آنها بشویم و ما بتوانیم راه نورانی آنها را ادامه بدهیم و کاری بکنیم که روحشان همیشه شاد باشد.
بنام خدا
..
در عملیات خیبر، اولین گردانی بودیم که باید از سمت طلائیه به خط دشمن میزدیم. حاج همت، قبل از حرکت گردان، آمد و توصیههایی به بچهها کرد. گفت: «هرطور شده، باید خط شکسته شود. فکر نکنید که دشمن قوی است و ما نمیتوانیم از پس او برآییم. بدانید که ما وظیفهای داریم و آن وظیفه را هم امام برای ما ترسیم کرده. امام فرموده که این عملیات باید انجام شود و این شما هستید که باید به دشمن حمله کنید. من از شما میخواهم که هرطور شده خود را به خطوط پدافندی دشمن برسانید و دژ را تصرف کنید.»
بعد از صحبت او، نیروها وارد عمل شدند و به خواست خدا، مرحله اول عملیات با موفقیت پشت سرگذاشته شد. گردانهای دیگر هم در ادامه کار، مراحل دوم و سوم را انجام دادند. در اواسط عملیات، قرار شد که دوباره با دشمن درگیر شویم.
شرایط سختی بود. مسیر حرکت نیروها زیر آتش سنگین توپ و خمپاره قرار داشت. عراقیها هوشیار شده بودند و با تمام توان در مقابل بچهها مقاومت میکردند. به حاج همت گفتم: «وضعیت منطقه بد است. بچهها مشکل دارند و نمیتوانند از این مسیر عبور کنند. چه کار باید بکنیم؟»
او که با موقعیت منطقه بیشتر آشنا بود و شرایط را بهتر از من میدانست، با عصبانیت فریاد زد: «میگویید چکار کنیم؟ برویم و از آمریکا سرباز بیاوریم؟ خب سربازهای ما خود شما هستید. ما قول دادهایم که این کار را انجام بدهیم و میدهیم.
هرطور شده باید آن را تمام کنیم. از قول من به بچهها بگویید که فکر این را نکنید که دشمن هوشیار شده و منطقه لو رفته، باید این کار انجام بشود. گردان از مسیر تعیین شده حرکت بکند و برود. حتی اگر این مسیر برای دشمن لو رفته باشد.»
بنام خدا
..
عشق یعنی « همت » و یک دل خدا
توی سینه اشتیاق کربلا
عشق یعنی شوق پروازی بزرگ
در هجوم زخمهای بیصدا
عشق یعنی قصة عباس و آب
در « طلاییه » غروب آفتاب
عشق یعنی چشمها غرق سکوت
در درون سینه، اما انقلاب
عشق یعنی آسمان غرق خون
در شلمچه گریهگریه.... تا جنون
عشق یعنی در سکوت یک نگاه
نغمة انا الیه راجعون
عشق یعنی در فنا نابود شدن
در میان تشنگان ساقی شدن
عشق یعنی در ره دهلاویه
غرق اشک چشم، مشتاقی شدن
عشق یعنی حرمت یک استخوان
یادگار از قامت یک نوجوان
آنکه با خون شریفش رسم کرد
بر زمین، جغرافیای آسمان
* با تشکر از وبلاگ سردار عاشورایی خیبر
بنام خدا
..
با حاج همت به طرف قلاجه میرفتیم. میخواستیم سری به ارتفاعات آنجا بزنیم و بعد هم به قرارگاه برویم. قرارگاه، نسبت به سایر واحدها، از امکانات بهتری برخوردار بود. به همین دلیل، بچهها اسم آنجا را «هتل قلاجه» گذاشته بودند.
اوایل مسیر که میرفتیم، حاج همت دل درد گرفت. توجهی نکرد ولی درد رفته رفته زیادتر شد تا اینکه آنقدر شدت گرفت که تحمل حاجی را تمام کرد و گفت حالت تهوع دارد.
خواست تا ماشین را نگه دارم.
کنار جاده توقف کردیم. پیاده شد و من هم سریع دنبالش رفتم. دیدم که خون استفراغ میکند. ناراحت شدم؛ معلوم بود که حالش وخیم است.
یکی دیگر از برادران به نام «حسین قمی» هم همراهمان بود. هرجا حاج همت میرفت، حسین هم دنبالش بود. گفت: «سریع باید حاجی را به بیمارستان ببریم.»
به کمک هم، او را سوار ماشین کردیم و به اسلامآباد غرب بردیم. جای دیگری در آن اطراف نبود که بیمارستان داشته باشد.
پس از معاینات لازم و عکسبرداری از معده، گفتند که زخم اثنیعشر است. حاجی را بستری کردند و یک سرم به دستش وصل کردند. بعد هم گفتند: «نباید بگذاری معدهات خالی بماند، باید همیشه خوراکی همراه خود داشته باشی تا در صورت لزوم بخوری.»
چنین توصیههایی برای ما خندهدار بود؛ چرا که او به خاطر بیتوجهی به غذا دچار این درد شده بود. بارها دیده بودم که فرصت نمیکرد غذا بخورد و گاهی هم اگر فرصت داشت، فراموش میکرد. مثلاً شب یادش میآمد هنوز ناهار نخورده است. آنوقت به چنین فردی توصیه میکردند که باید همیشه چیزی همراهت باشد!
وقتی حاجی دید که او را بستری کردهاند و فعلاً زیر سرم است، دستوراتی به من داد و گفت که زود آنها را انجام بده و برگرد.
گفتم: «حاجی! ما شما را تنها نمیگذاریم.»
گفت: «لازم نیست. همان کاری را که گفتم بکنید.»
گفتم: «اینجا منطقه ناامن است.»
گفت: «به شما میگویم که بروید.»
دلمان راضی نمیشد. هرکاری کردم، قبول نکرد. یک اسلحه کمری به همراه داشتیم، آن را کنار حاجی گذاشتیم و رفتیم.
وقتی دستورهای حاجی را انجام دادیم، در راه برگشت، با خودمان گفتیم تا سرمی که به او وصل کردهاند تمام شود، وقت داریم. بهتر است در این فاصله برویم و برای او زیرپوش و جوراب بخریم. چون لباسهایش خونی شده بود و در ضمن بسیار هم کهنه بودند.
خرید کردیم و به بیمارستان برگشتیم. حاجی عصبانی بود. گفتم: «چی شده؟»
دیدیم که طول میکشد تا سرم تمام شود…
گفت: «من چکار به سرم دارم. من باید بروم، میخواهد طول بکشد یا نکشد، درش میآورم.»
اصرار ما فایدهای نداشت. سرم را از دستش بیرون آورد و دوباره حرکت کردیم. ما که دلمان را خوش کرده بودیم لااقل مدتی استراحت میکند و حالش بهتر میشود، فهمیدیم که اشتباه کردهایم.
امیر رزاقزاده
بنام خدا
..
از مسایلی که در مورد شهید همت میتوان گفت، روحیه خستگیناپذیر ایشان است. پشتکار و توانمندی فوقالعادهای که در انجام امور جنگ داشت، باعث شده بود که قید هرگونه آسایش را بزند و تماماً خود را وقف جنگ کند.
یک روز به من گفتند: «فلانی,الآن حدود یک سال است که من کیلومتری میخوابم.»
گفتم: «کیلومتری میخوابم یعنی چه؟»
گفت: «یعنی دیگر ساعتی نمیخوابم.»
گفتم: «یعنی چهطوری؟»
گفت: «یعنی وقتی مثلاً از اندیمشک به اهواز میرویم، حدود چهل کیلومتر از مسیر را میخوابم؛ یا وقتی داریم برمیگردیم، پنجاه کیلومتر از مسیر برگشت را میخوابم.»
گفتم: «خب، حالا چرا تو راه.»
گفت: «چون فرصت نمیشود. تا از ماشین پیاده میشوم، جلسه دارم باید به جایی سربزنم. خلاصه دایم کار دارم. با این وضع باید کیلومتری بخوابم.»
حجتالاسلام پروازی