سفارش تبلیغ
صبا ویژن
زبیر پیوسته خود را از ما به حساب مى‏داشت تا آنکه فرزند نافرخنده‏اش عبد اللّه پا به جوانى گذاشت . [نهج البلاغه]
خاطرات - ..:: حاج همت ::..
چهار راه مرگ
  • نویسنده : گردان وبلاگی کمیل:: 86/7/29:: 4:8 عصر
  • بنام خدا

    ما گردان ۴۱۰ بودیم از لشگر ۴۱ ثارالله ع .. صبح آن روز به گمانم نزدیک ساعت هشت * سید حمید میر افضلی * و * حاج همت * آمدند برای بازدید خط . فرمانده لشگرمان * حاج قاسم سلیمانی *

     و * رضا عباس زاده * هم بودند . حاج همت را من هنوز درست نمی شناختم. به من گفت بروم پیامی را از بی سیم به یکی از تیپ های لشگرش ابلاغ کنم و زود برگردم. سید حمید نشسته بود ترک موتور حاج همت . رفتم ابلاغ کردم و سریع برگشتم. نبودند.

    نه سید و نه حاجی .

    گفتم کجا رفته اند؟

    گفتند : همین الان رفتند.

    بعد فهمیدم با هم رفته اند چهار راه مرگ (شهادت) توی خود جزیره جنوبی مجنون .

    * اکبر حاج محمدی


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    اگر اسیر شدم....
  • نویسنده : گردان وبلاگی کمیل:: 86/7/29:: 4:7 عصر
  • بنام خدا

    زمان عملیات «فتح‌المبین» یا «بیت‌المقدس» بود. یک روز با ماشین می رفتیم. داخل ماشین، حاج همّت، حاج احمد متوسلّیان و برادر کاشانی بودند. همین طوری بحث اسیر شدن پیش آمد. حاج احمد گفت: « من اگر اسیر شوم، می گویم که فرمانده تیپ بوده ام!» حاج احمد در زمان رژیم طاغوت هم اسیر شده بود و ایشان را شکنجه کرده بودند.

    حاج همّت گفت: «نه،‌من نمی گویم، برای گمراه کردن دشمن، می گویم من یک نیروی بسیجی ساده بودم تا نتوانند از من درباره عملیات اطلاعاتی بگیرند.»

    برادر کاشانی شوخی کرد و گفت: « اصلاً من می گویم که توی راه ایستاده بودم، این آقا مرا برداشت و آورد؛ من که نمی دانم اینها کیستند و اینجا کجاست!»

    بعد هم همه زدند زیر خنده!


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    عجب خدا رحم کرد!
  • نویسنده : گردان وبلاگی کمیل:: 86/7/29:: 4:7 عصر
  • بنام خدا

    حاج همّت از جمله فرماندهانی بود که خودشان برای شناسایی دشمن می روند و خودشان در خطّ مقدم حضور دارند. خود حاجی درباره یکی از این شناساییها، خاطره ای را نقل کرده است:

    یک روز برای شناسایی دشمن از خطّ خودمان رد شدیم و تا نزدیکی سنگرهای دشمن رفتیم. در یکی از سنگرهای دیده‌بانی، یک نفر عراقی نگهبانی می داد. همین طور که نگاه می کردیم، اسلحه یکی از همراهانمان افتاد و صدا کرد. گفتیم که الان متوجه حضور ما می شود؛ ولی اصلاً نگاه هم نکرد. و من گفتم که: «عجب خدا رحم کرد!»

    بعد، با دوربین، سنگرهایشان را نگاه کردیم. مثل حیوان بودند؛ داخل سنگرها بدون لباس و فقط با شورت و زیرپوش رفت و آمد می کردند؛ انگار نه انگار که منطقه جنگی است!


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    پس از جنگ، نوبت آزاد سازی قدس است!
  • نویسنده : گردان وبلاگی کمیل:: 86/7/29:: 4:4 عصر
  • بنام خدا

    یک بار که برای خواستگاری به اصفهان می رفتیم، توی راه از ایشان (محمّد ابراهیم) پرسیدم: «حاج آقا، اگر پرسیدند آقا داماد چه شرطی دارند، چی بگوییم؟»

    ایشان گفت: «بفرمایید این شاخ شمشاد ما کسی را می خواهد که تا پشت کوههای فلسطین با او باشد؛ چون بعد از جنگ، تازه نوبت آزاد سازی قدس شریف است!»

    گفتم: « مقصد دیار قدس،‌همپای جلودار!»

    تبسّمی کرد و چیزی نگفت.


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    لهجه مردم اینجا را بلد نیستم!
  • نویسنده : گردان وبلاگی کمیل:: 86/7/29:: 3:59 عصر
  • بنام خدا

    حاج همّت روحیه با نشاطی داشتند. یک بار در بهار سال 1359 تصمیم گرفتیم به زیارت حضرت معصومه (علیها سلام) برویم و سال تحویل را در قم باشیم و بعد هم به «محلّات » برویم. در یک ماشین، پنج نفر (خانمها و آقایان) سوار شدیم و راه افتادیم. در طول راه، به هر شهر که می‌رسیدیم، حاجی با لهجه محلی اهالی آن شهر و به زبان مردم شهر، یک بیت شعر می خواندند یا یک جمله‌ای می گفتند تا این که به محلّات رسیدیم. ایشان لهجه محلّاتیها را بلد نبودند. گفت: «خانم‌ها و آقایان، من لهجه مردم اینجا را بلد نیستم، پس برایتان با لهجه دزفولی، کردی، محلّاتی و قمشه‌ای می‌خوانم!» و همه خندیدند.

    گاهی وقتها زیر لب شعری را زمزه می کرد. بعدها شنیدم که در جبهه هم گاهی شعر «بر مشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا» را زمزمه می کرده است و نوار صدایش را هم داریم.


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    می خواهم امضای شما روی کارتم باشد!
  • نویسنده : گردان وبلاگی کمیل:: 86/7/29:: 3:59 عصر
  • بنام خدا

    حاج همّت علاقه و ارادت عجیبی نسبت به شهید «سید محسن صفوی» داشت. شهید صفوی آن موقع فرمانده سپاه شهرضا بود و حاج همّت فرمانده سپاه پاوه. حاج همّت روزی به شهرضا آمد و کارت عضویتش نیاز به تمدید اعتبار داشت. کارتش را به شهید صفوی داده بود تا امضا کند.

    شهید صفوی به حاج همّت گفته بود: «شما که خودت فرمانده سپاه پاوه هستی، چه نیازی به کارت سپاه شهرضا و امضای من داری؟»

    حاج همّت با فروتنی پاسخ داده بود: « من دلم می خواهد امضای شما پای کارت شناسایی‌ام باشد.»


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    فرمانده باید حداقل زندگی را داشته باشد
  • نویسنده : گردان وبلاگی کمیل:: 86/7/29:: 3:57 عصر
  • بنام خدا

    سال 1361، حاج همّت همراه لشگر 27 محمّد رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلّم) عازم کشور سوریه شد. مدّتی پس از رفتن به سوریه، به مرخصی آمده بود. از او پرسیدم: «وضع آنجا چطور است. آنان چه می کنند؟»

    پاسخ داد که وقتی به آنجا رسیدیم، دیدیم یک تشریفات حسابی راه انداخته اند. شب هم میهمانی دادند؛ از آن میهمانیها! سفره رنگین چند متری انداخته بودند و خلاصه از این جور چیزها. ناراحت شدیم و بهشان گفتیم: « این چه بساطی است که راه انداخته اید؟»

    گفتند: «بالاخره شما فرمانده هستید! گفتند که فرماندهان می آیند؛ ما هم خواستیم شأن فرمانده را رعایت کنیم!»

    گفتیم: «خوب، فرمانده بیاید. فرمانده همان کسی است که حضرت علی (علیه السّلام) می فرماید که باید حدّاقل لوازم زندگی را داشته باشد و داخل تشریفات نشود. شما با این تشریفاتی که دور خودتان راه انداخته اید، چطور می خواهید با اسرائیل مبارزه کنید؟»


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    مهاجر از عادت
  • نویسنده : گردان وبلاگی کمیل:: 86/7/29:: 3:56 عصر
  • بنام خدا

    من نمی دانستم که حاج همّت هم سیگاری بوده است. علّتش هم این است که هیچ وقت ایشان را در حال کشیدن سیگار ندیدم. یعنی زمان عملیات «والفجر مقدماتی» که من با او آشنا شدم، سیگار را ترک کرده بود. ولی بچّه‌هایی که در کردستان با ایشان بودند، او را در حال سیگار کشیدن دیده بودند، البته از نظر ما، سیگار کشیدن عادت پسندیده ای نیست؛ ولی من از این ماجرای سیگار کشیدن و ترک سیگار، یاد ماجرایی می افتم که «استاد شهید مطّهری» در کتاب «گفتارهای معنوی» نوشته اند.

    آن ماجرا این طور است:

    مرحوم آیت الله حجّت (که خداوند مقامش را بالاتر ببرد) یک سیگاری بود که من هنوز نظیرش را ندیده ام؛ گاهی سیگار از سیگار قطع نمی شد. بعضی وقتها هم که قطع می کرد، مدّت آن کوتاه بود و طولی نمی کشید که مجدّداً سیگار دیگری روشن می کرد. وقتی ایشان مریض شدند، برای معالجه به تهران آمدند و پزشک ایشان گفت: «چون بیماری ریه دارد، باید سیگار را ترک کنید.» ایشان ابتداء به شوخی گفتند:« من این سینه را برای سیگار کشیدن می خواهم، اگر سیگار نباشد، ریه را می خواهم چه کنم؟»

    پزشک گفت: « به هر حال برایتان خطر دارد و واقعاً ضرر دارد.»

    ایشان پرسیدند: «واقعاً ضرر دارد؟»

    پزشک گفت: «بله!»

    و ایشان گفتند: «حالا که ضرر دارد، دیگر نمی کشم.»

    یک «نمی کشم» کار را تمام کرد. یک حرف و یک تصمیم، این مرد را به صورت یک مهاجر، از عادت درآورد. در احادیث هم آمده است که «المُهاجِرُ مَن هَجَرَ السَیئاتِ » (مهاجر کسی است که از بدیها هجرت کند)، مرد آن است که بتواند از آنچه به او چسبیده است، جدا شود و هجرت کند.


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    ترک یک عادت ناپسند
  • نویسنده : گردان وبلاگی کمیل:: 86/7/29:: 3:56 عصر
  • بنام خدا

    نکته ای درباره سیگار کشیدن حاج همّت و ترک این عادت برایتان می گویم. وقتی که در کردستان بودیم، در عملیات ها و وقتی که فشار زیادی وارد می شد، می دیدیم که حاج همّت سیگار می‌کشد، خیلی هم سیگار می کشید. یک روز حاج احمد متوسلّیان ایشان را صدا کرد و گفت: «برادر همّت بیا کارت دارم!» حاج همّت هم سیگارش را انداخت و پیش او رفت. کمی با هم صحبت کردند. پس از آن، من دیگر ندیدم حاج همّت سیگار بکشد؛ ولی چون سیگاری بود و خیلی سیگار می کشید، فکر می کردم شاید مخفیانه سیگار می کشد.

    از این ماجرا چند سال گذشت تا این که ما به جنوب آمدیم و تیپ 27 تشکیل شد. من هم در «تیپ ذوالفقار» بودم که یگان زرهی و ادوات لشگر بود. یک شب فرماندهان تیپ ذوالفقار با حاج همّت جلسه داشتند. ایشان یک ساعت درباره مسائل سیاسی و جنگ صحبت کرد. بعد هم بیست، سی دقیقه درباره ضررهای سیگار کشیدن صحبت کرد و این که کشیدن سیگار چقدر به اقتصاد مملکت ضرر می زند.

    در همان زمان، یکی از بچّه‌ها نامه ای نوشت و دست ایشان داد که: « بعضی از افراد تیپ سیگار می‌کشند» و ایشان ناراحت شد و گفت: «حضرت امام فرموده اند که هر چیزی برای بدن ضرر داشته باشد، حرام است؛ حالا کدام سیگاری می تواند ثابت کند که سیگار کشیدن برای بدن ضرر ندارد؟ پس سیگار کشیدن حرام است. اگر کسی در انقلاب و بعد از آن سیگاری شود، کار حرامی انجام داده است. وقتی یک بسیجی پانزده شانزده ساله، دست یک فرمانده سیگار ببیند و سیگاری شود، می دانید چقدر گناه دارد! آن وقت پدر و مادرش می گویند که بچه ما توی جبهه اسلام سیگاری شد!»

    تازه این موقع بود که من فهمیدم ایشان سیگار را واقعاً ترک کرده است و علت اصلی آن هم فرموده حضرت امام (ره) بوده است.


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    فرمانده‌همیشه بیدار
  • نویسنده : گردان وبلاگی کمیل:: 86/7/29:: 3:55 عصر
  • بنام خدا

    عملیات «روح الله» در سال 1360 در منطقه «نوسود» انجام شد. در این عملیات، نیروهای دشمن حدود ده برابر نیروهای سپاه پاسداران و ارتش جمهوری اسلامی بود. هفت شبانه روز مقاومت رزمندگان،‌در شرایطی که کمترین امکانات، به آنان می رسید، باعث تثبیت منطقه آزاد شده گردید. حاج همّت نقش خاصی در این عملیات داشت. او هر روز چند بار به قله کوه آزاد شده، سرکشی و اوضاع را از نزدیک بررسی می کرد. شب آغاز عملیات تا صبح نخوابید و در سنگر فرماندهی به هدایت نیروها مشغول بود.

    پس از فتح قله کوه، «شمشی»، ضدّ حمله های دشمن برای باز پس گیری آن آغاز شد و این در شرایطی بود که تمام جاده تدارکاتی نیروهای ما زیر آتش سنگین توپ و خمپاره دشمن قرار داشت. در این شرایط، حاج همت با روحیه ای سرشار از ایمان و استقامت، برای نیروها صحبت می کرد و آیه و حدیث می خواند. همین صحبتها بود که به نیروها روحیه مقاومت و پایداری می بخشید.


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    <   <<   6   7   8   9   10   >>   >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    ---------------------------------------------------
     RSS 
    خانه
    ایمیل
    شناسنامه
    مدیریت وبلاگ
    کل بازدید : 204425
    بازدید امروز : 9
    بازدید دیروز : 24
    ... فهرست موضوعی یادداشت ها...
    شهید .
    ............. بایگانی.............
    خاطرات
    دل نوشته ها
    وصیتنامه
    اشعار
    معرفی کتاب و وبلاگ

    ..........حضور و غیاب ..........
    یــــاهـو
    ........... درباره خودم ..........
    خاطرات - ..:: حاج همت ::..
    گردان وبلاگی کمیل

    .......... لوگوی خودم ........
    خاطرات - ..:: حاج همت ::.. .......لوگوی دوستان ........





    ......... لینک دوستان ...........
    بچّه شهید (به یاد شهدا)
    فدایی سید علی
    ساجد
    بهترین جمله های روز
    زندگی با شهدا
    شعله قلمکار
    قلم آزاد

    ............آوای آشنا............

    ............. اشتراک.............
     
    ............ طراح قالب...........