بنام خدا
روزی بچههای بسیج، نامهای به حاج همت نوشتند و از رانندهها شکایت کردند. نوشته بودند: «وقتی میخواهیم به شهر برویم، یا برگردیم، ماشین گیر نمیآید. رانندههای لشکر هم ما را سوار نمیکنند، در صورتی که همیشه ماشینشان خالی است و عقب وانت جا دارند.»
روز بعد، توی صبحگاه، حاج همت این قضیه را مطرح کرد و حسابی به تدارکات و رانندهها توپ و تشر زد. بعد هم رو به بسیجیها کرد و گفت: «از این به بعد با ماشینهای لشکر تردد کنید. اگر یک وقت دیدید یک ماشین خالی به سمت دوکوهه میرود و شما را سوار نمیکند، با آجر بزنید و شیشه ماشینش را خرد کنید. همه مسؤولیتش پای خود من. اگر رانندهاش حرفی زد، من جوابش را میدهم.»
حاج همت دلسوز بسیجیها بود. نیروهایش را دوست داشت و اگر کسی میخواست با آنها بدرفتاری کند، به شدت ناراحت میشد. این برخورد را هم به همین دلیل انجام داد.
* مجتبی عسگری