بنام خدا
علاقه ابراهیم به حضرت امام(ره) حد و حسابی نداشت. او را از ته دل دوست داشت و با تمام وجود به ایشان عشق میورزید.
هر وقت از منطقه برمیگشت، دایم در خودش بود. یک بار پرسیدم: «چه خبر؟»
گفت: «هیچی، خبری نیست.»
گفتم: «آخر چیزی بگو.»
گفت: «چه بگویم. حرفی ندارم بزنم.»
وقتی هم که خواست خداحافظی کند و به منطقه برگردد، گفتم: «ننه، من دعاگوی شما و همه رزمندگان هستم. خداانشاءالله نگهدار همه، خصوصاً تو باشد.»
گفت: «ننه، دعا به امام بکن. از خدا بخواه که او را سالم و سلامت نگه دارد.»
* مادر شهید