بنام خدا
در آذرماه سال 1362، لشکر در اردوگاه «قلاجه» مستقر بود.
فصل پاییز بود و هوای منطقه سرد. حاج همت برای مأموریتی بیرون رفته بود. وقتی آمد، متوجه شد که نیروها داخل اردوگاه نیستند. سراغ بچهها را گرفت، گفتند که آنها را برای رزم شبانه بیرون بردهاند. پرسید: «توی این هوای سرد، چیزی با خودشان بردهاند؟»
گفتند: «یک پتو و تجهیزات نظامیشان.»
حاج همت وقتی شنید که بچهها فقط یک پتو همراه بردهاند، ناراحت شد. به همین دلیل، شب موقع خواب، یک پتو برداشت و از سنگر بیرون آمد. وقتی بچهها پرسیدند که چرا داخل سنگر نمیخوابی، گفت: «امشب نیروها توی این سرما میخواهند با یک پتو بخوابند، من چهطور داخل سنگر به این گرمی بمانم؟»
پتو را برداشت و شب را در محوطه باز اردوگاه به سر برد.