بنام خدا
نیروها را برای عملیات از اردوگاه خارج کرده بودند. ما تازه از آموزش آمده بودیم، به همین خاطر قرار نبود که در عملیات شرکت کنیم. فقط میبایست در حالت آماده باش به سر می بردیم.
شخصی آمد، ما را به خط کرد و گفت: «باید برای نیروهای مستقر در خط مهمات بار بزنیم.»
او به طرف زاغه مهمات حرکت کرد و بچهها هم به دنبالش. وقتی به زاغه رسیدیم، همه دست به کار شدیم. آن شخص نیز پابهپای بچهها کار میکرد و جعبههای مهمات را به دوش میکشید. بچهها که میدیدند حجم کار زیاد است، دایم زیر لب شکوه و شکایت میکردند و به آن شخص بد میگفتند. آن شخص نیز با اینکه میشنید به روی خودش نمیآورد و سعی میکرد بچهها را دعوت به صبر و آرامش کند.
کمکم صدای اعتراض بلندتر شد و لحن صحبتها توهینآمیز شد ولی او همچنان آرام و خونسرد، در حالیکه تمام بدنش خیس عرق شده بود، به کار مشغول بود.
آن شب نیروها با کمک یکدیگر توانستند مهماتها را بار بزنند. پس از اتمام کار، آن شخص از بچهها تشکر کرد، به آنها خسته نباشید گفت و همراه تریلیها از اردوگاه رفت.
چند وقت بعد، گردان ما را با یک گردان عملیاتی ادغام کردند و به انرژی اتمی که در آن زمان مقر تیپ بود، فرستادند. در آنجا با مداحی برادر آهنگران، بچهها سینه زدند و عزاداری کردند. بعد از مراسم نوحهخوانی، اعلام کردند که معاونت محترم تیپ میخواهد برای نیروها سخنرانی کند.
وقتی معاون تیپ پشت تریبون قرار گرفت، تازه متوجه شدیم آن شخص که آن شب ما را برای بار زدن مهمات برده بود و بچهها با او بدرفتاری میکردند، کسی نیست جز حاج همت، معاون تیپ.
همه به خاطر برخورد بدمان و بزرگواری حاج همت، که خود پابهپای نیروها کار کرد و در مقابل اهانت ما هیچ برخوردی نکرد، شرمنده و خجالت زده شده بودیم.
* داود توکلی