سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانشمند، زنده ای میان مردگان است . [امام علی علیه السلام]
شناسایی - ..:: حاج همت ::..
شناسایی
  • نویسنده : گردان وبلاگی کمیل:: 86/7/28:: 5:17 عصر
  • بنام خدا

    زمانی که حاج همت فرمانده سپاه یازده قدر بود، به عنوان فرمانده محور در خدمت او بودم.

    آن زمان، سعی داشتیم تا منطقه‌ای را برای انجام کار، شناسایی کنیم.ولی به رغم تلاشهای زیاد و پی‌درپی نتوانسته بودیم اطلاعات خوب و مفیدی از دشمن به دست آوریم.

    قرار بود که حاج همت در جلسه‌ای با برادر محسن رضایی شرکت کند و من می ‌بایست جمع‌بندی اطلاعات به دست آمده را برای ارائه در جلسه، در اختیار او می‌گذاشتم. مطالب را تا آن‌جا که توانسته بودم، تهیه کردم و در اختیار حاج همت گذاشتم. به جلسه رفت. توی جلسه، برادر محسن رضایی از نحوه کار یگانهای مختلف ناراضی بود؛ همچنین از اطلاعاتی هم که ما جمع کرده بودیم. در آن‌جا، با حالتی برافروخته، به فرماندهان لشکرها و قرارگاهها گفته بود که شما دیگر مثل سابق آمادگی برای انجام عملیات ندارید، شما آن آدمهای شجاع قبل نیستید، شما دیگر آن انسانهای طالب شهادت نیستید، چرا رخوت و سستی شما را فراگرفته است.

    این حرفها برای حاج همت سنگین تمام شده بود؛ چرا که نظر فرماندهی برایش دارای اهمیت بود و آن را حکم ولایت می‌دانست.

    وقتی از جلسه برگشت، دیدم شتابان و بی ‌تاب است.

    تا به آن روز، او را به این شکل ندیده بودم. تا رسید، گفت: «این اطلاعاتی که به من دادی، کافی نیست.»

    او می‌دانست که چوب تنبلیهای ما را خورده است؛ چون کوتاهی از ما بود که نتوانسته بودیم اطلاعات خوب، مفید و کاملی را جمع‌آوری کنیم. گفت: «حسین! این وضعیت اصلاً قابل تحمل نیست. ما نیاز به اطلاعات داریم. من آماده‌ام که فردا صبح روی یکی از تپه‌های این‌جا یک تک شناسایی انجام بدهیم و چند اسیر بگیریم؛ شاید بتوانیم اطلاعات بهتری از آنها به دست آوریم.»

    می‌دانستیم که اطلاعات ما ضعیف است و مطالب مهمی را برای حاجی تهیه نکرده‌ایم. این نکته را هم می‌دانستم که نمی‌توانیم با چنین جسارتی فردا صبح به دشمن حمله کنیم. ولی او تصمیمش را گرفته بود. به همین خاطر، تردیدی از خود نشان ندادم و با حرف حاج همت مخالفت نکردم. گفت: «برو بچه‌ها را صدا کن بیایند. می‌خواهم خودم برای آنها سخنرانی کنم و توضیحاتی بدهم.»

    خودمان را جمع و جور کردیم و بچه‌ها را صدا زدم.

    برای من مشکل بود که بپذیرم حاج همت دست به این کار بزند. در آن زمان، فرمانده سپاه یازده قدر بود ولی در مورد این کار خود را به اندازه یک فرمانده دسته تنزل داده بود.

    آن روز آمده بود توی خط و از من می‌خواست که نیروها را جمع کنیم تا به شناسایی برویم. این نکته، نشان‌دهنده چند مسأله بود: یکی این‌که او بیش از هر چیز برایش کار مهم بود، نه مقام و مسؤولیت، نکته دیگر این‌که چه‌قدر زیر دستانش کوتاهی و قصور کرده بودند که مجبور شده بود خودش وارد کار شود.

    از او خواستم که به ما فرصت بدهد تا خودمان این کار را انجام بدهیم. در ابتدا قبول نمی‌کرد و می‌خواست خودش این کار را انجام بدهد ولی بعد که اصرار و تلاش ما را دید، قبول کرد.

    رفت ولی تا لحظه‌ای که از پیشرفت کار ما با خبر نشد، خیالش راحت نبود.

    حسین الله‌کرم


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    ---------------------------------------------------
     RSS 
    خانه
    ایمیل
    شناسنامه
    مدیریت وبلاگ
    کل بازدید : 207368
    بازدید امروز : 52
    بازدید دیروز : 6
    ... فهرست موضوعی یادداشت ها...
    شهید .
    ............. بایگانی.............
    خاطرات
    دل نوشته ها
    وصیتنامه
    اشعار
    معرفی کتاب و وبلاگ

    ..........حضور و غیاب ..........
    یــــاهـو
    ........... درباره خودم ..........
    شناسایی - ..:: حاج همت ::..
    گردان وبلاگی کمیل

    .......... لوگوی خودم ........
    شناسایی - ..:: حاج همت ::.. .......لوگوی دوستان ........





    ......... لینک دوستان ...........
    بچّه شهید (به یاد شهدا)
    فدایی سید علی
    ساجد
    بهترین جمله های روز
    زندگی با شهدا
    شعله قلمکار
    قلم آزاد

    ............آوای آشنا............

    ............. اشتراک.............
     
    ............ طراح قالب...........