بنام خدا
همت در آزادسازی روستاها و ارتفاعات کردستان از لوث وجود ضدانقلاب، نقش به سزایی داشت و همیشه از این که مردم مظلوم این مناطق را از ظلم و بیداد گروهکها نجات داده بود، احساس رضایت میکرد. یک بار، خاطرهای برایم تعریف کرد که هم برای خودش و هم برای ما ناراحتکننده بود. میگفت: «موقعی که به نودشه رسیدیم، وارد خانه یکی از برادران بومی شدیم. در آنجا بچهای را دیدم که سرش بیش از اندازه بزرگ بود و حالتی غیر طبیعی داشت. از صاحبخانه پرسیدم که چرا این بچه اینطور شده است. گفت زمانی که گروهکهای ضدانقلاب اینجا را محاصره کرده بودند، اجازه نمیدادند که کسی از این محل خارج یا به آن داخل شود. به همین دلیل، نتوانستم به موقع واکسن بچه را بزنم، در نتیجه او بیمار شد و به این روز افتاد. افراد ضدانقلاب به من پیشنهاد دادند که اگر میخواهی بچهات سالم بماند، میتوانی او را به عراق ببری ولی من قبول نکردم و حاضر نشدم که از ایران خارج شوم.»
همت وقتی این خاطره را تعریف میکرد، از او به عنوان یک مسلمان واقعی یاد میکرد و میگفت که «او به رغم اینکه میدید سلامت بچهاش به خطر افتاده، حاضر نشد زیر بار زور برود و غرور خود را بشکند. او تا آخر مقاومت کرد تا به آنها بفهماند که یک مسلمان واقعی، هرگز از اصولش تخطی نمیکند. این کار او نیرو و قدرت زیادی میخواهد، چون من دیدم که فرزندش از دست رفته است.»* برادر شهید