بنام خدا
در مدتی که همت در مدارس تدریس میکرد، فعالیت های سیاسی خود را نیز ادامه میداد. این فعالیت ها عبارت بودند از: سخنرانی، آگاهی اذهان دانشآموزان، معلمان و…
یکی از این سخنرانیها در دبیرستان «سپهر» انجام شد. همت که ترس در وجودش راهی نداشت، در حیاط مدرسه سخنرانی تند و داغی ایراد کرد و این موجب شد تا کسانی که پای صحبت او نشسته بودند، یکی یکی از ترس متفرق شوند. تا اینکه همت دید تنها مانده است. در همین وقت، متوجه شد اطراف مدرسه پر از مأمورین شاه است که می خواهند بریزند و او را دستگیر کنند. تا آن روز، به رغم تلاشهای پیگیر مأموران برای دستگیری او، به دام آنها نیفتاده بود. اینبار هم با زیرکی تمام سعی کرد تا از چنگالشان فرار کند. به همین خاطر، قبل از این که مأموران حملهور شوند، به سرعت دوید و خود را به پشت درختان رساند و از مهلکه گریخت. مأموران پس از آنکه متوجه فرار او شدند، تعقیبش کردند ولی همت بلافاصله از شهر خارج شد و به طرف یاسوج و شهرهای اطراف رفت . در حدود بیست روز آفتابی نشد و مأموران ناامید، به خانه هجوم آوردند. ولی چون نام ابراهیم را نمیدانستند، به جای او برادرش را طلب کردند. وقتی «حبیبالله» روبهروی آنان قرار گرفت، دیدند که باز هم نتوانستهاند به مقصود خود برسند و به این ترتیب، برای چندمین بار حاج همت از دست آنان گریخت.* ولیالله همت