بنام خدا
ابراهیم قبل از انقلاب هم اهل مبارزه و فعالیتهای سیاسی بود. دایم با قم در ارتباط بود؛ به آنجا میرفت و نوارها و اعلامیههای جدید حضرت امام(ره) را میگرفت و با خود به «شهرضا» میآورد. در خانه قدیمی ما سردابهای بود که از آن استفاده نمیکردیم. ابراهیم اعلامیه ها و شبنامهها را به آنجا میبرد و مخفی میکرد تا در فرصت مناسب آنها را توزیع کند.
یک بار که به قم رفته بود، با یک گونی اعلامیه و نوار به شهر برگشت. در راه، گونی را داخل جعبه بغل اتوبوس گذاشته بود. وقتی در فلکه صاحبالزمان(عج) از اتوبوس پیاده میشود، پاسبانهایی که آنجا ایستاده بودند، متوجه او و گونی میشوند و تعقیبش میکنند. در آن موقع، در خانه بودم. آخر شب بود که دیدم در باز شد و محمدابراهیم با عجله آمد تو و تا مرا دید،
گفت:«مادر خواب است یا بیدار؟»
گفتم: «خواب است؛ چه اتفاقی افتاده؟»
گفت: «هیچی. فقط بروید پشت بام و مراقب کوچه باشید ببینید چه خبر است.»
رفتم روی پشت بام و دیدم پاسبانها داخل کوچه مشغول پرس و جو هستند. آمدم پایین. دیدم در همین فاصله، گونی را با طناب از دیوار پشت منزل آویزان کرده است.پرسیدم: «چه کار کردی؟ اینها برای چی اینجا آمدهاند؟»
گفت: «هیچی؛ وقتی میآمدم، پاسبانها متوجه گونی شدند و تا اینجا تعقیبم کردند.»
گفتم: «حالا میخواهی چکار کنی؟»
گفت: «کاری ندارد، فقط کمک کن تا از دیوار پشتی بروم.»
او را از دیوار رد کردم. گونی را که آویزان کرده بود، برداشت و فرار کرد.
در همین موقع، پاسبانها در خانه را زدند. رفتم در را باز کردم. چند نفر ریختند توی خانه. پرسیدم: «چی شده؟ چه اتفاقی افتاده؟»
سراغ ابراهیم را گرفتند.گفتم: «میبینید که خانه نیست.»
گفتند: «تا اینجا تعقیبش کردهایم. بگو کجا پنهان شده؟»
با خونسردی گفتم: «از کجا بدانم کجا مخفی شده. میبینید که اینجا نیست. اصلاً این خانه من و این هم شما، هر جا را میخواهید بگردید.»
پاسبانها شروع به جستجو کردند. تمام خانه را زیر و رو کردند ولی اثری از ابراهیم پیدا نکردند. ابراهیم خودش را به باغهای اطراف شهر رسانده، اعلامیهها را مخفی کرده و متواری شده بود. سه روز از او خبری نداشتیم تا این که به خانه آمد، در حالی که تمام اعلامیهها را بین مردم پخش کرده بود.* پدر شهید