سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بهترینِ برادرانت، کسی است که با راستگویی اش تو را به راستگویی بخواند و با اعمال نیک خود ، تو را بهبرترینِ اعمال برانگیزد . [امام علی علیه السلام]
تعقیب - ..:: حاج همت ::..
تعقیب
  • نویسنده : گردان وبلاگی کمیل:: 86/7/28:: 3:56 عصر
  • بنام خدا

    ابراهیم قبل از انقلاب هم اهل مبارزه و فعالیتهای سیاسی بود. دایم با قم در ارتباط بود؛ به آن‌جا می‌رفت و نوارها و اعلامیه‌های جدید حضرت امام(ره) را می‌گرفت و با خود به «شهرضا» می‌آورد. در خانه قدیمی ما سردابه‌ای بود که از آن استفاده نمی‌کردیم. ابراهیم اعلامیه ها و شب‌نامه‌ها را به آن‌جا می‌برد و مخفی می‌کرد تا در فرصت مناسب آنها را توزیع کند.

    یک ‌بار که به قم رفته بود، با یک گونی اعلامیه و نوار به شهر برگشت. در راه، گونی را داخل جعبه بغل اتوبوس گذاشته بود. وقتی در فلکه صاحب‌الزمان(عج) از اتوبوس پیاده می‌شود، پاسبانهایی که آن‌جا ایستاده بودند، متوجه او و گونی می‌شوند و تعقیبش می‌کنند. در آن موقع، در خانه بودم. آخر شب بود که دیدم در باز شد و محمدابراهیم با عجله آمد تو و تا مرا دید،

    گفت:«مادر خواب است یا بیدار؟»

    گفتم: «خواب است؛ چه اتفاقی افتاده؟»

    گفت: «هیچی. فقط بروید پشت بام و مراقب کوچه باشید ببینید چه خبر است.»

    رفتم روی پشت بام و دیدم پاسبانها داخل کوچه مشغول پرس و جو هستند. آمدم پایین. دیدم در همین فاصله، گونی را با طناب از دیوار پشت منزل آویزان کرده است.پرسیدم: «چه کار کردی؟ اینها برای چی این‌جا آمده‌اند؟»

    گفت: «هیچی؛ وقتی می‌آمدم، پاسبانها متوجه گونی شدند و تا این‌جا تعقیبم کردند.»

    گفتم: «حالا می‌خواهی چکار کنی؟»

    گفت: «کاری ندارد، فقط کمک کن تا از دیوار پشتی بروم.»

    او را از دیوار رد کردم. گونی را که آویزان کرده بود، برداشت و فرار کرد.

    در همین موقع، پاسبانها در خانه را زدند. رفتم در را باز کردم. چند نفر ریختند توی خانه. پرسیدم: «چی شده؟ چه اتفاقی افتاده؟»

    سراغ ابراهیم را گرفتند.گفتم: «می‌بینید که خانه نیست.»

    گفتند: «تا این‌جا تعقیبش کرده‌ایم. بگو کجا پنهان شده؟»

    با خونسردی گفتم: «از کجا بدانم کجا مخفی شده. می‌بینید که این‌جا نیست. اصلاً این خانه من و این هم شما، هر جا را می‌خواهید بگردید.»

    پاسبانها شروع به جستجو کردند. تمام خانه را زیر و رو کردند ولی اثری از ابراهیم پیدا نکردند. ابراهیم خودش را به باغهای اطراف شهر رسانده، اعلامیه‌ها را مخفی کرده و متواری شده بود. سه روز از او خبری نداشتیم تا این ‌که  به خانه آمد، در حالی که تمام اعلامیه‌ها را بین مردم پخش کرده بود.* پدر شهید


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    ---------------------------------------------------
     RSS 
    خانه
    ایمیل
    شناسنامه
    مدیریت وبلاگ
    کل بازدید : 207739
    بازدید امروز : 423
    بازدید دیروز : 6
    ... فهرست موضوعی یادداشت ها...
    شهید .
    ............. بایگانی.............
    خاطرات
    دل نوشته ها
    وصیتنامه
    اشعار
    معرفی کتاب و وبلاگ

    ..........حضور و غیاب ..........
    یــــاهـو
    ........... درباره خودم ..........
    تعقیب - ..:: حاج همت ::..
    گردان وبلاگی کمیل

    .......... لوگوی خودم ........
    تعقیب - ..:: حاج همت ::.. .......لوگوی دوستان ........





    ......... لینک دوستان ...........
    بچّه شهید (به یاد شهدا)
    فدایی سید علی
    ساجد
    بهترین جمله های روز
    زندگی با شهدا
    شعله قلمکار
    قلم آزاد

    ............آوای آشنا............

    ............. اشتراک.............
     
    ............ طراح قالب...........