سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند، شخصِ آزرمگینِ بردبارِ عفیفِ خودْ نگهدار را دوست دارد. [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
یادی از سفر لبنان - ..:: حاج همت ::..
یادی از سفر لبنان
  • نویسنده : گردان وبلاگی کمیل:: 86/7/28:: 3:52 عصر
  • بنام خدا

    دستور رسید، طی بیست و چهار ساعت کلیه نیروهای باقی‌مانده تیپ حضرت رسول(ص) در محور دارخوین و دوکوهه خود را به تهران برسانند. این خبر ابتدا به حاج احمد متوسلیان ابلاغ شد و سپس توسط حسین همدانی به دوستان دیگر وی که سرگرم شناسایی کانال ماهی و تنومه بودند، رسید. مسؤولان گردان‌ها بی‌درنگ نیروها را جمع کردند و عازم تهران شدند.

    کلیه نیروها، یکی دو روز در پادگان امام حسین(ع) در حال آماده باش به سر می‌بردند، تا آن‌که صبح روز سوم، حاج احمد متوسلیان و حاج همت در جمع نیروها حاضر شدند و خبر دادند به زودی، بخشی از نیروها به لبنان اعزام خواهند شد. حاج احمد در سخنرانی داغ و پرشوری که برای نیروهای برگزیده و زبده خود داشت، خطاب به آنها گفت:

    «تنها یک هفته مهلت دارید تا وسایل و تجهیزات ‌تان را جمع کنید… ما وارد یک جنگ تمام عیار شده‌ایم و شاید بازگشتی در آن نباشد. ما قصد داریم با اسرائیل بجنگیم

    چند روز بعد حاج احمد و جمعی از فرماندهان دیگر سپاه و مسؤولان وزارت امور خارجه عازم کشور سوریه شدند.

    ماجرای سفر از آن قرار بود که پانزده روز پس از پیروزی رزمندگان سلحشور ما در آزادسازی خرمشهر، ارتش متجاوز اسرائیل با تمامی قوا به جنوب لبنان حمله کرد و در کمتر از یک هفته سی‌هزار نفر از مردم بی‌گناه و فلسطینیان را به شهادت رساند و بیش از هفتادهزار نفر را نیز مجروح کرد و 600 هزار زن و کودک و پیر و جوان را آواره ساخت.

    چند روز پس از عزیمت حاج احمد به لبنان، حاج همت نیز به همراه تعدادی نیروی جوان، تازه نفس، مصمم و از جان‌گذشته، در حالی‌که همگی وصیت‌نامه‌های خود را نوشته بودند و کوله‌بار سفرشان را بر دوش داشتند، در فرودگاه تهران سوار هواپیما شدند و به سوی لبنان رفتند تا پاسخ شیطنت و تجاوز ناجوانمردانه رژیم اشغالگر فلسطین به جنوب لبنان را بدهند. شور و هیجان، شادابی و سرزنده بودن نیروها در طول راه عالمی داشت. همه می‌گفتند و می‌خندیدند، سرود می‌خوانند. شعار می‌دادند و خاطراتشان را مرور می‌کردند. یکی از برادران حاضر در آن سفر می‌گوید:

    «من کنار حاجی بودم. همت زیر لب زیارت عاشورا می‌خواند حال عجیبی داشت. به چیزهایی فکر می‌کرد که من نمی‌دانم چه بود. اما حال او با بقیه فرق می‌کرد. گفتم: حاجی نظرت درباره این سفر چیه؟ سری تکان داد، کمی فکر کرد، در حالی که تبسم بر لب داشت جواب داد: این سفر تازه‌ای در زندگی و سرنوشت ماست… تا خواست خدا چه باشد

    اوایل شب، هواپیمای حامل نیروها در فرودگاه دمشق بر زمین نشست. حاج همت و سایر نیروها پیاده شدند. حاج احمد به استقبالشان آمده بود. نیروها به خط شدند و فرودگاه را ترک کردند و سوار بر چندین خودرو نظامی از خیابانهای دمشق گذشتند و به سوی مرقد بانوی مظلوم کربلا حضرت زینب(س)-رفتند. حاج احمد متوسلیان بعدها درباره استقبال مردم سوریه چنین یاد کرده است:

    «استقبالی که مردم از نیروهای ایران کردند بی‌نهایت عالی بود و آنها هرگز باورشان نبود که ما به این صورت عملی، با توجه به همه مسائلی که مملکت خودمان با آن درگیر است، مثل مسأله جنگ و غیره، وارد کار شویم. استقبالی که مردم برای نیروهای ما از فرودگاه تا شهر به عمل آوردند و شعارهایی که می‌دادند، همه مشخص‌کننده وحدت بی‌سابقه ما با آنها بود

    پس از سالها که از آن سفر می‌گذرد، هنوز طعم شیرین استقبال گرم مردم سوریه در کام برادران مزه می‌کند و گاه‌گاه شعار «حزبنا، حزب‌الله- قائدنا، روح‌الله» با صدای اهالی پرشور آن دیار در گوششان می‌پیچد. آنان هنوز خوش‌ترین لحظات سفر به سرزمین شام را هنگام ورود خود به صحن مبارک آن بانوی بزرگوار و غریب می‌دانند و از آن راز و نیازها و درد دل‌هایی که با خانم زینب(س) داشتند، چشمشان به اشک می‌نشیند. با هماهنگی‌هایی که از قبل به عمل آمده بود نیروها را به پادگان زبدانی سوریه منتقل کردند. محلی که امکانات رفاهی آن بسیار کم بود و از همان شب اول نیروها با مشکلات غذا و سایر مایحتاج عمومی که دولت سوریه وعده تهیه و تأمین آن را داده بود روبه‌رو شدند. با این حال آن‌چه از نظر تک‌تک نیروها اهمیت داشت ورود هرچه زودتر آنان به میدان نبرد با تجاوزگران اسرائیلی بود. حاج احمد می‌گوید:

    «بلافاصله بعد از ورود اولین هواپیمای ما به آن‌جا، اسرائیل اعلام آتش‌بس یک ‌طرفه کرد و این اولین گام بود برای این ‌که دست به عقب ‌نشینی تاکتیکی بزند و این امر هم در این‌جا پیش آمد که نیروهای وابسته به اسرائیل مثل «فالانژیست» ها و… نیروهای مربوط به سرگرد «سعد حداد» و حتی خود اسرائیل در برنامه رادیویی‌شان بخش فارسی دایر کردند و عجیب این که بخش فارسی، بلافاصله بعد از ورود نیروهای ایرانی شروع به کار کرد. و رادیوهایشان به ما می‌گفتند: «شما برای اشغال لبنان آمده‌اید

    عجیب این ‌که ما اشغالگر محسوب می‌شدیم و آنان (اسرائیلی‌ها) حامی مردم»  

    از کتاب همسفران - فصل هشتم - نوشته رضا رئیسی


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    ---------------------------------------------------
     RSS 
    خانه
    ایمیل
    شناسنامه
    مدیریت وبلاگ
    کل بازدید : 207485
    بازدید امروز : 169
    بازدید دیروز : 6
    ... فهرست موضوعی یادداشت ها...
    شهید .
    ............. بایگانی.............
    خاطرات
    دل نوشته ها
    وصیتنامه
    اشعار
    معرفی کتاب و وبلاگ

    ..........حضور و غیاب ..........
    یــــاهـو
    ........... درباره خودم ..........
    یادی از سفر لبنان - ..:: حاج همت ::..
    گردان وبلاگی کمیل

    .......... لوگوی خودم ........
    یادی از سفر لبنان - ..:: حاج همت ::.. .......لوگوی دوستان ........





    ......... لینک دوستان ...........
    بچّه شهید (به یاد شهدا)
    فدایی سید علی
    ساجد
    بهترین جمله های روز
    زندگی با شهدا
    شعله قلمکار
    قلم آزاد

    ............آوای آشنا............

    ............. اشتراک.............
     
    ............ طراح قالب...........