هو الشهید
چشم خونبارتان تبسم داشت
جان تان با خدا تکلم داشت
غرقه خون در میانه چرخیدید
زخم تان رنگی از تبسم داشت
نخل های بلند باورتان
ریشه در اعتقاد مردم داشت
بالتان رنگ خاکیان نگرفت
آسمان با شما تفاهم داشت
دل دریایی بزرگ شما
موج توفانی وتلاطم داشت
مثل مولایتان به دشمن نیز
مهر ایمانتان ترحم داشت
مستی و عاشقی شما را برد
جان تان سر به دامن خم داشت
* شعر از فاطر
*****
از ثانیه عمری را زیسته بودی....
و از عمر ثانیه ای را زیسته بودم...
همین تفاوت است
که تو را به عشق
و مرا به زندگی واجب کرد....
و این تابوت زندگی من است
که بر دوش دیگری می آید
گمان کنم
امشب بتوانم حسرت نبودنت را فریاد بکشم...
امشب شاید بتوانم
سر بر شانه های خسته مادرت بگذارم
و تمام خستگیم را گریه کنم....
ابراهیم من!
بگذار برای زندگی
فاتحه ای بخوانم....
شاید تابوت زندگی مرا هم
بر دوش بیاورند
"الحمدلله رب دلتنگی"
*شعر از راحیل
******
عاقبت رفتی ز پیشم
بهتری دیدی به کیشم
.
.
.
دوش می کردم نظاره قاب عکست
ابراهیم همت بود اسم و رسمت
یادم آمد روز دیرین
خانه ات با یار شیرین
وضع خانه، آن زمانه، مرغ دانی شد اجاره؟
***
دیده ام بر دیده ی تو
چشم تو بر دیده ی من
رفتی و دیده ببردی
دل بکندی و ببردی
***
چشم تو برقی نکو داشت
رعد و برقی را وضو داشت
رعد و برق بر آسمان رفت
آسمان از آن بدر رفت
کین چنین نور عظیمی از کجا آمد پدیدار؟
***
همت است در اسم و رسمت
همتی در کار و کسبت
کسب تو کسب الهی
کاسبی با یار عالی
***
همتت را می ستایم
چون تویی را می ستایم
چون به بازار جهان بین، جان خود دادی به سبحان
***
روز و شب با خود مرورم
کسب و کاری چون سرورم
می سرودم شعر و شورم
غایتی دارد شررها؟
***
می رود ثانیه هامان
تک تک همت منش ها، در صف قلب و تپش ها
سبقتی از هم بگیرند، عاقبت قربان رحمان
***
سال ها بر ما گذر کرد
فکر ما ترک خطر کرد
بی خطر در کوی جانان
هیچ انسانی ظفر کرد
***
ماه ها و سال ها،
بلکه یک عمری به صحرا
رفته ای و دیده ای تو
پس چرا نشنیده ای تو؟
***
همتی کن،
گریه ای کن ،
باز هم،
تو سائلی کن،
عاقبت آن بند سبزت
دست بند تازه ای کن
دوستم فردا که دیر است
امشبت را عاشقی کن
* شعر از دوست گرامیمان سید محمد که با عنوان نی نوا با ما در ارتباطند .