بنام خدا
پیش از عملیات خیبر،در منطقه سرپل ذهاب، مشغول شناسایی بودیم که ناگهان ما را به جنوب منتقل کردند. چهل و هشت ساعت در پادگان دوکوهه بودیم و حاج همّت آمد و گفت: «حمام بروید و هر کاری دارید، انجام بدهید،چون وقتی به منطقه جدید بروید، دیگر تا آخر عملیات نمی توانید بیرون بیایید؛ حتی برای حمام رفتن!»
روز بعد به سوی منطقه عملیاتی که هنوز نامش را نمی دانستیم، حرکت کردیم. هیچ کس از مقصدمان اطّلاعی نداشت و خود حاج همّت هم چیزی به ما نگفت تا این که به پاسگاه «خاتمی» (در نزدیکی منطقه عملیاتی جدید) رسیدیم. نکته جالب این بود که حاج همّت حتی به ما هم (که سردسته های واحد اطّلاعات و عملیات بودیم و دیر یا زود باید در شناسایی منطقه مشغول میشدیم) چیزی نگفت. این از نظر حفاظتی و اطلاعاتی، نشانه هوشیاری کامل ایشان است. مثلاً اگر در پادگان به ما می گفتند که مقصد کجاست و راه می افتادیم، شاید در بین راه ماشین ما تصادف می کرد و ما را به بیمارستان می بردند. آن وقت ممکن بود در حال بیهوشی، چیزی بگوییم و عملیات لو برود، این یک درس بزرگ بود که: «تا وقتی که لازم نیست و ضرورت ندارد، انسان نباید اسرار و رازها را ( چه در عملیات و چه غیر آن) به دیگران بگوید.»