بنام اویی که آفرید عشق را
شهید همت دارای خصوصیات کمنظیری بود که بعضی از این خصوصیات را خدمت برادران و خواهران عرض میکنم. بعد از انجام مرحله اول عملیات خیبر در طلاییه، شهید همت به بنده دستور دادند که دو گردان برای انجام مأموریت و عملیات به جزیره ببرم. بعد از چند روز و انجام مأموریت به طلاییه آمدم که گزارشی خدمت ایشان عرض میکنم. نزدیک غروب بود. همان روز به علت آتشباری دشمن، یک گلوله نزدیک خودروی ایشان اصابت کرده و بیسیم چی ایشان مورداصابت واقع شده بود و از این امر خیلی ناراحت بودند که چرا با توجه به اتفاقات بسیاری که برای ایشان به وجود آمده شهید یا زخمی نشدند. خواستم گزارش را خدمت ایشان عرض کنم. فرمودند چون وقت نماز رسیده است بعد از نماز. بعد از اینکه نماز خواندند، من گزارش خودم را خواستم روی نقشه خدمتشان عرض کنم که ایشان به علت خستگی خیلی زیاد، سرشان روی نقشه آمد. من ایشان را صدا کردم، فرمودند: دوباره ادامه بده . دوباره تا خواستم ادامه بدهم توی اولین جملات همین مسئله برای ایشان پیش امد تا دو سه بار که این مسئله اتفاق افتاد. خدمتشان عرض کردم که فردا خدمتتان گزارش میدهم و این در حالی بود که شهید همت بسیار مقاوم بود و بعضی وقتها بود که چند شب متوالی ایشان نمی خوابیدند، ولی این اتفاق نشاندهنده این بود که ایشان در این 6-7 شب عملیات بسیار کم خوابیدند.
فردای آن روز مأموریت جدیدی به ایشان واگذار شد که برای انجام مأموریت جدید به جزایر رفت با اینکه گردانهای لشکر 27 حداقل هر کدام دو بار در عملیات شرکت کرده بودند و در طلاییه آسیب بسیار نیز دیده بودند، ولی شهید همت نمی خواست با این بهانه از انجام مأموریت طفره برود و سرباز بزند.
دستور دادند که به سمت جزایر حرکت کنیم. وارد جزیره که شدیم با توجه به تأکیدی که ایشان روی شناخت زمین و دشمن داشتند، دستور دادند که برویم به سمت خط تا ایشان توجیه بشوند. نقاط مختلف جزیره را که دیدند به ضلع شرقی رسیدند. در خط ضلع شرقی، کانالی بود. شهید همت احساس کرد که بسیجیان از آن نشاط لازم برخوردار نیستند. ایشان معتقد بود که اگر بسیجیان از آن نشاط و روحیه لازم برخوردار نباشند، نمیتوانند در مقابل پاتکهای دشمن مقاومت کنند. لذا روی همان دژ ایستادند. بالای سر کانال و برای بسیجیان صحبت کردند. از خفت و زبونی دشمن صحبت کردند؛ طوری که بسیجیان نشاط و روحیه بسیار بالایی را گرفتند. این نشاندهنده این مطلب بود که شهید همت بر حفظ روحیه رزمی بسیجیان خیلی تأکید داشتند.
از آنجا به سمت قرارگاهی که در جزیره بود، قرارگاهی که در حقیقت بخشی از قرارگاه خاتم دو بود که در جزیره بود، قرارگاهی که در حقیقت بخشی از قرارگاه خاتم دو بود که در جزیره مستقر شده بود، رفتند. یکاتاق گلی کوچک بود. به علت کم بودن جا فرماندهان بیرون این اتاق نشسته بودند. شهید همت که رسید بعد از سلام و احوالپرسی با فرماندهان عزیز یگانها، شروع کرد به صحبت کردن و با روحیه بالا گفتند باید این دشمن را از جزیره بیرونش کنیم و ادامه عملیات بدهیم.
من به شهید زینالدین عرض کردم که هرکس نداند فکر میکند که شهید همت حداقل ده گردان دست نخورده در اختیار دارد؛ در صورتی که یک گردان هم ندارد. ایشان خندیدند.
بعد از این، شهید دستواره که برای سازماندهی مجدد گردانها به دو کوهه رفته بودند، پیام دادند که با توجه به اینکه مدت مأموریت بسیجیان خیلی گذشته، باید خودتان برای سازماندهی مجدد اینها بیایید. لذا اجازه گرفتند که 24 ساعت جزیره را ترک کنند و به سمت دوکوهه حرکت کردند. این قسمت را شهید رمضان نقل میکرد. ایشان که وارد دوکوهه شده بودند. بین نماز ظهر و عصر، قرار شد که برای بسیجیان صحبت کنند، بسیجیان قبول میکنند که ادامه مأموریت دهند.
ایشان بعد از صحبت به سمت محل ستاد حرکت میکنند. چون سابقه هم داشت که بسیجیان، برای ابراز محبت بعد از صحبت ایشان روی سر ایشان میریختند و مشکلاتی را ایجاد میکردند، با توجه به این مطلب ایشان بین نماز ظهر و عصر را انتخاب کرده بود که از این فرصت بتوانند استفاده کنند. وقتی که حرکت کردند، بسیجیان متوجه می شوند که شهید همت حرکت کرده است به سمت محل ستاد. به سمت ایشان هجوم میآوردند. وقتی که این وضع را میبینند، ایشان شروع به دویدن میکنند. دویدن به سمت محل ستاد و بسیجیان هم بدنبالش. شهید رمضان گفت، ایشان آمدند وارد ستاد که شدند بسیجیان از در و پنجره محل ستاد بالا می رفتند که می خواستند ایشان را ببینند. هرچه از برادران خواهش میکردیم که ایشان کار دارند باید سریع برگردند به منطقه و باید فرماندهان گردانها را توجیه کنند، بسیجیان راضی نمیشدند. در این بین، پیرمردی اصرار زیاد داشت که حتماَ باید شهید همت را ببینند. چون با ایشان کاری دارد. خوب هرچه ما به این پیرمرد بسیجی عرض کردیم که کارت را بگو، گفت: نه کاری است که باید حتماَ به ایشان بگویم. لذا به ایشان اجازه دادند که خدمت شهید همت برسند و به محض اینکه وارد شدند رفتند و شهید همت را بوسیدند، گفتند: کار من تمام شد. همین کار را داشتم و برگشتند. البته توجه داشته باشید که این واقعه درست بعد از عملیات خیبر، 6 و 7 شب مداوم عملیات کردن در منطقه طلاییه و بسیاری از این بسیجیان یا برادرشان یا خویشاوندانشان و یا دوستانشان را از دست داده بودند. این نشان میدهد که اینها چقدر به شهید همت علاقهمند بودند. از طرفی این هم نشانه از علاقه شدید شهید همت به بسیجیان بود. چون به این برادران عزیز بسیار علاقهمند بود. همیشه به فرماندهان گردانها تأکید میکرد که از نظریات و از موارد مختلف و از تجربیات این برادران استفاده کنند.
راوی حاج سعید مهتدی (از همرزمان شهید حاج ابراهیم همت و فرمانده فعلی لشگر ۲۷ محمد رسوالله ص)