بنام خدا
در پادگان دو کوهه بودیم. حدود ساعت یک بعد از نیمه شب بود. دیدم صدایی می آید. بیشتر بچّهها خواب بودند. جلو رفتم و پرسیدم: «چکار می کنی؟»
سرش که بلند کرد،دیدم حاج همّت است که ظرفها را می شوید.