بنام خدا
حاج همّت پیش از آن که یک فرمانده نظامی باشد، یک عنصر ایمانی و فرهنگی بود. حاجی معتقد بود که جنگ ما بر اساس اعتقاد بوده است و اگر بناست بین آموزش نظامی و آموزش عقیدتی، به یکی ارزش بیشتر بدهیم، به آموزش عقیدتی اهمّت زیادتر می دهیم. قبل از عملیات والفجر چهار، وقتی که لشگر در اردوگاه شهید بروجردی در قلّاجه بود، به من می گفت: «حاج آقا، من به کلاس معتقد هستم؛ شما بچّهها را جمع کنید و برایشان کلاس عقیدتی بگذارید.»
یک بار دیگر هم به من می گفت:« شما چون روحانی هستید، با بچّهها رفیق شوید و روی آنان کار عقیدتی کنید. من در این عملیات،روی آموزش عقیدتی بیشتر از آموزش نظامی حساب می کنم.»
واقعیت این است که در عملیات والفجر چهار، تنها چیزی که می توانست بچّهها را به بالای ارتفاعات کانیمانگا برساند، اعتقاد و ایمان آنان بود، نه سلاح و قدرت بازوشان. دشمن بالای کوه، استحکامات قوی و وسایل جنگی زرهی داشت و ما باید با دست خالی، بر آنان غلبه پیدا میکردیم؛ چون نمی توانستیم با وسایل زرهی حمله کنیم. حاجی معتقد بود که اگر ما وقت عملیات، روز عاشورا را برای خودمان مجسم کنیم، نیرو می گیریم و هیچ چیز مانع ما نمی شود. در آن عملیات، کارهای سخت تر را بر عهده گردانهایی گذاشت که از نظر روحی، وضعیت بهتری داشتند و مثلاً بیشتر نیروهایشان، اهل خواندن نماز شب بودند.
این سیاست ایشان موفقیت آمیز بود و ما توانستیم ارتفاعات کانیمانگا را با دست خالی بگیریم!
خلاصه آن که حاج همّت، در درجه اوّل، یک نیروی عقیدتی و فرهنگی بود تا یک فرمانده نظامی!