بنام خدا
حاج همّت همیشه مراقب همه مسائل لشگر بود. به نیروهای زیر دستش اهمیت زیادی می داد و همیشه مراقب آنان بود. در جریان عملیات والفجر چهار، من همراه با برادر «مهدی خندان» (که آن موقع معاون تیپ بود و در همان عملیات شهید شد) می خواستیم که در حمله شرکت کنیم. در نقطه رهایی ایستاده بودیم که دو تا ماشین آمدند و از منطقه بازدید کردند و رفتند. دشمن هم ظاهراً آنها را دیده بود؛ چند تا خمپاره نزدیک ماشینها زد؛ ولی به آنان آسیبی نرسید و رفتند. پس از رفتن آنان، فرمانده تیپ پیش ما آمد و گفت:« می دانید چه کسی بود؟»
گفتیم:« نه، چه کسی بود؟»
گفت: «حاج همّت بود. خدا حفظش کند. آمده بود تا یک ساعت پیش از حمله به ما سربزند.»
بعد ادامه داد:« ضمناً به من سفارش کرد که اولاً مسؤول عقیدتی را نگذارم برود تا بتوانیم با بچّهها کار عقیدتی کنیم. ثانیاً آقای مهدی خندان بماند که اگر من طوری شدم،یک نفر باشد تا تیپ را بگرداند. یعنی شما دو تا نمی توانید در حمله شرکت کنید!»
در واقع حاج همّت برای ما اهمیت قائل بود و نمی خواست به ما آسیب برسد. اما ما هم دوست داشتیم که همراه رزمندگان در عملیات شرکت کنیم. ما دنبال ایشان رفتیم و پس از مقدار زیادی بحث کردن،به من اجازه داد تا در حمله شرکت کنم و گفت: « برو حاج آقا، دست خدا به همراهت، ولی مواظب خودت باش!»
اما به شهید خندان اجازه نمی داد تا این که او به گریه افتاد و گفت: « شما مانع من نشو! مرا به دست خدا بسپار. اگر بناست که خدا مرا ببرد، شما مانع نشو!»
آن وقت حاج همّت او را بغل کرد و گفت: «تو هم برو،به خدا می سپارمت!»
و همان شب، مهدی خندان شهید شد.
به هر حال، حاج همّت فرماندهدقیق و نکته سنجی بود. حتی موقع عملیات، با همه کارهایی که داشت، متوّجه اوضاع بود و مراقب نیروهای زیر دستش بود و دلش نمی خواست فرماندهان با تجربهاش ـ افرادی مانند شهید خندان ـرا از دست بدهد.