بنام خدا
حاج همّت، آن چنان شهامتی داشتند که از هیچ چیز هراس به دل راه نمی دادند. ایشان همیشه پیش از عملیات، از تمام منطقه عملیاتی بازدید می کردند و می گفتند: «من باید همه منطقه را ببینم تا هنگام عملیات بتوانم خودم را همراه بسیجیان بدانم.»
پس از عملیات آزاد سازی «مهران»، در منطقه عملیاتی، همراه با حاج همّت به سوی خط مقدّم جبهه می رفتیم که یک هواپیمای عراقی از رو به رو به طرف ما آمد. خواستم توقّف کنم و به طرف سنگری که در کنار جاده بود، بروم. ایشان به من گفتند: «مگر می ترسی؟ به راه خودت ادامه بده!»
گفتم: « هواپیما پایین آمده است. هدف او ما هستیم. می خواهد ما را بزند!»
گفتند: «لاحَوْلَ وَ لا قُوَّهَ اِلا بِالله؛ به راه خودت ادامه بده!»
هواپیما از بالای سر ما گذشت و ما را به رگبار بست. چند گلوله به عقب وانتی که سوار آن بودیم خورد و آن قسمت را سوراخ کرد؛ ولی به ما آسیب نرسید.