بنام خدا
..
در عملیات خیبر، اولین گردانی بودیم که باید از سمت طلائیه به خط دشمن میزدیم. حاج همت، قبل از حرکت گردان، آمد و توصیههایی به بچهها کرد. گفت: «هرطور شده، باید خط شکسته شود. فکر نکنید که دشمن قوی است و ما نمیتوانیم از پس او برآییم. بدانید که ما وظیفهای داریم و آن وظیفه را هم امام برای ما ترسیم کرده. امام فرموده که این عملیات باید انجام شود و این شما هستید که باید به دشمن حمله کنید. من از شما میخواهم که هرطور شده خود را به خطوط پدافندی دشمن برسانید و دژ را تصرف کنید.»
بعد از صحبت او، نیروها وارد عمل شدند و به خواست خدا، مرحله اول عملیات با موفقیت پشت سرگذاشته شد. گردانهای دیگر هم در ادامه کار، مراحل دوم و سوم را انجام دادند. در اواسط عملیات، قرار شد که دوباره با دشمن درگیر شویم.
شرایط سختی بود. مسیر حرکت نیروها زیر آتش سنگین توپ و خمپاره قرار داشت. عراقیها هوشیار شده بودند و با تمام توان در مقابل بچهها مقاومت میکردند. به حاج همت گفتم: «وضعیت منطقه بد است. بچهها مشکل دارند و نمیتوانند از این مسیر عبور کنند. چه کار باید بکنیم؟»
او که با موقعیت منطقه بیشتر آشنا بود و شرایط را بهتر از من میدانست، با عصبانیت فریاد زد: «میگویید چکار کنیم؟ برویم و از آمریکا سرباز بیاوریم؟ خب سربازهای ما خود شما هستید. ما قول دادهایم که این کار را انجام بدهیم و میدهیم.
هرطور شده باید آن را تمام کنیم. از قول من به بچهها بگویید که فکر این را نکنید که دشمن هوشیار شده و منطقه لو رفته، باید این کار انجام بشود. گردان از مسیر تعیین شده حرکت بکند و برود. حتی اگر این مسیر برای دشمن لو رفته باشد.»