بنام خدا
عملیات مسلم بن عقیل، ما با حاج همّت برای شناسایی می رفتیم. گاهی وقتها صبحانه نمیخوردیم. بعضی وقتها کارمان طول می کشید و مثلاً دو، سه روز می شد که غذا نخورده بودیم! این وضع در عملیاتهای بعدی هم ادامه داشت. یک روز که از شناسایی بر می گشتیم، به نزدیکی اردوگاه «شهید بروجردی» در ارتفاعات «قلّاجه» (بین راه اسلام آباد غرب و گیلانغرب) رسیده بودیم که ناگهان حاج همّت دل درد شدیدی گرفت. ماشین را کنار زدیم. او پیاده شد و حالش به هم خورد. مقدار زیادی خون استفراغ کرد. بسرعت او را به اسلام آباد غرب رساندیم و در بیمارستان بستری شد. از معده اش عکس انداختند و گفتند:« زخم معده ( یا شاید هم زخم دوازدهه) پیدا کرده ای و باید از این به بعد هم غذایت را مرتّب بخوری!» بعد هم به او سِرُم وصل کردند.
(در بین عملیات، ایشان آن قدر مشغول می شد که خیلی وقتها یادش می رفت غذا بخورد. به رانندهاش سپرده بودیم تا مواظبش باشد و نگذارد معده اش خالی بماند).