بنام خدا
یکی از خاطرات من، به زمان عملیات بیت المقدّس و آزادسازی خرمشهر مربوط می شد. یک شب در «انرژی اتمی» (در جاده اهواز ـ خرمشهر) بودیم و می خواستیم نماز مغرب و عشا بخوانیم. حاج همّت،حاج احمد متوسلیان، شهید شهبازی، شهید چراغی و خیلی های دیگر بودند. آن موقع من نوزده سال بیشتر نداشتم و از لحاظ تجربه و سن، برادر کوچکتر همه آن بزرگواران بودم. همه رفتن وضو گرفتند و آماده نماز شدند. قرار بود نماز جماعت بخوانیم؛ ولی هیچ کس حاضر نبود امام جماعت شود و به همدیگر تعارف می کردند. در این زمان، حاج احمد متوسلیان و حاج همّت به من گفتند: «تو برو جلو بایست، ما به تو اقتدا می کنیم و نماز جماعت می خوانیم!» من برایم سخت بود؛ چون هم از بقیه کوچکتر بودم و هم از لحاظ معنوی، آنان را جلوتر از خودم می دیدم. اما چون اصرار کردند، مجبور شدم که اطاعت کنم و نماز جماعت را با هم خواندیم.
من آن روز خلوص و صداقت را عملاً دیدم! این انسانهای والا مقام، آن قدر خوب بودند که خودشان را کوچک می کردند و پشت سر یک برادر کوچکترشان نماز می خواندند، ولی خودشان حاضر نبودند امام جماعت شوند! این ها انسانهای والا و فرشتگانی بودند که نمونه هایشان را کمتر می توان دید.