بنام خدا
من نمی دانستم که حاج همّت هم سیگاری بوده است. علّتش هم این است که هیچ وقت ایشان را در حال کشیدن سیگار ندیدم. یعنی زمان عملیات «والفجر مقدماتی» که من با او آشنا شدم، سیگار را ترک کرده بود. ولی بچّههایی که در کردستان با ایشان بودند، او را در حال سیگار کشیدن دیده بودند، البته از نظر ما، سیگار کشیدن عادت پسندیده ای نیست؛ ولی من از این ماجرای سیگار کشیدن و ترک سیگار، یاد ماجرایی می افتم که «استاد شهید مطّهری» در کتاب «گفتارهای معنوی» نوشته اند.
آن ماجرا این طور است:
مرحوم آیت الله حجّت (که خداوند مقامش را بالاتر ببرد) یک سیگاری بود که من هنوز نظیرش را ندیده ام؛ گاهی سیگار از سیگار قطع نمی شد. بعضی وقتها هم که قطع می کرد، مدّت آن کوتاه بود و طولی نمی کشید که مجدّداً سیگار دیگری روشن می کرد. وقتی ایشان مریض شدند، برای معالجه به تهران آمدند و پزشک ایشان گفت: «چون بیماری ریه دارد، باید سیگار را ترک کنید.» ایشان ابتداء به شوخی گفتند:« من این سینه را برای سیگار کشیدن می خواهم، اگر سیگار نباشد، ریه را می خواهم چه کنم؟»
پزشک گفت: « به هر حال برایتان خطر دارد و واقعاً ضرر دارد.»
ایشان پرسیدند: «واقعاً ضرر دارد؟»
پزشک گفت: «بله!»
و ایشان گفتند: «حالا که ضرر دارد، دیگر نمی کشم.»
یک «نمی کشم» کار را تمام کرد. یک حرف و یک تصمیم، این مرد را به صورت یک مهاجر، از عادت درآورد. در احادیث هم آمده است که «المُهاجِرُ مَن هَجَرَ السَیئاتِ » (مهاجر کسی است که از بدیها هجرت کند)، مرد آن است که بتواند از آنچه به او چسبیده است، جدا شود و هجرت کند.