سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و گفته‏اند که در روزگار خلافت عمر بن خطاب از زیور کعبه و فراوانى آن نزد وى سخن رفت ، گروهى گفتند اگر آن را به فروش رسانى و به بهایش سپاه مسلمانان را آماده گردانى ثوابش بیشتر است . کعبه را چه نیاز به زیور است ؟ عمر قصد چنین کار کرد و از امیر المؤمنین پرسید ، فرمود : ] [ قرآن بر پیامبر ( ص ) نازل گردید و مالها چهار قسم بود : مالهاى مسلمانان که آن را به سهم هر یک میان میراث بران قسمت نمود . و غنیمت جنگى که آن را بر مستحقانش توزیع فرمود . و خمس که آن را در جایى که باید نهاد . و صدقات که خدا آن را در مصرفهاى معین قرار داد . در آن روز کعبه زیور داشت و خدا آن را بدان حال که بود گذاشت . آن را از روى فراموشى رها ننمود و جایش بر خدا پوشیده نبود . تو نیز آن را در جایى بنه که خدا و پیامبر او مقرر فرمود . [ عمر گفت اگر تو نبودى رسوا مى‏شدیم و زیور را به حال خود گذارد . ] [نهج البلاغه]
به امید لحظه‌ای استراحت - ..:: حاج همت ::..
به امید لحظه‌ای استراحت
  • نویسنده : گردان وبلاگی کمیل:: 86/7/26:: 12:57 عصر
  • بنام خدا

    ..

    با حاج همت به طرف قلاجه می‌رفتیم. می‌خواستیم سری به ارتفاعات آن‌جا بزنیم و بعد هم به قرارگاه برویم. قرارگاه، نسبت به سایر واحدها، از امکانات بهتری برخوردار بود. به همین دلیل، بچه‌ها اسم آن‌جا را «هتل قلاجه» گذاشته بودند.

    اوایل مسیر که می‌رفتیم، حاج همت دل درد گرفت. توجهی نکرد ولی درد رفته رفته زیادتر شد تا این‌که آن‌قدر شدت گرفت که تحمل حاجی را تمام کرد و گفت حالت تهوع دارد.

    خواست تا ماشین را نگه دارم.

    کنار جاده توقف کردیم. پیاده شد و من هم سریع دنبالش رفتم. دیدم که خون استفراغ می‌کند. ناراحت شدم؛ معلوم بود که حالش وخیم است.

    یکی دیگر از برادران به نام «حسین قمی» هم همراهمان بود. هرجا حاج همت می‌رفت، حسین هم دنبالش بود. گفت: «سریع باید حاجی را به بیمارستان ببریم.»

    به کمک هم، او را سوار ماشین کردیم و به اسلام‌آباد غرب بردیم. جای دیگری در آن اطراف نبود که بیمارستان داشته باشد.

    پس از معاینات لازم و عکسبرداری از معده، گفتند که زخم اثنی‌عشر است. حاجی را بستری کردند و یک سرم به دستش وصل کردند. بعد هم گفتند: «نباید بگذاری معده‌ات خالی بماند، باید همیشه خوراکی همراه خود داشته باشی تا در صورت لزوم بخوری.»

    چنین توصیه‌هایی برای ما خنده‌دار بود؛ چرا که او به خاطر بی‌توجهی به غذا دچار این درد شده بود. بارها دیده بودم که فرصت نمی‌کرد غذا بخورد و گاهی هم اگر فرصت داشت، فراموش می‌کرد. مثلاً شب یادش می‌آمد هنوز ناهار نخورده است. آن‌وقت به چنین فردی توصیه می‌کردند که باید همیشه چیزی همراهت باشد!

    وقتی حاجی دید که او را بستری کرده‌اند و فعلاً زیر سرم است، دستوراتی به من داد و گفت که زود آنها را انجام بده و برگرد.

    گفتم: «حاجی! ما شما را تنها نمی‌گذاریم.»

    گفت: «لازم نیست. همان کاری را که گفتم بکنید.»

    گفتم: «این‌جا منطقه ناامن است.»

    گفت: «به شما می‌گویم که بروید.»

     

    دلمان راضی نمی‌شد. هرکاری کردم، قبول نکرد. یک اسلحه کمری به همراه داشتیم، آن را کنار حاجی گذاشتیم و رفتیم.

    وقتی دستورهای حاجی را انجام دادیم، در راه برگشت، با خودمان گفتیم تا سرمی که به او وصل کرده‌اند تمام شود، وقت داریم. بهتر است در این فاصله برویم و برای او زیرپوش و جوراب بخریم. چون لباسهایش خونی شده بود و در ضمن بسیار هم کهنه بودند.

    خرید کردیم و به بیمارستان برگشتیم. حاجی عصبانی بود. گفتم: «چی شده؟»

    دیدیم که طول می‌کشد تا سرم تمام شود…

    گفت: «من چکار به سرم دارم. من باید بروم، می‌خواهد طول بکشد یا نکشد، درش می‌آورم.»

    اصرار ما فایده‌ای نداشت. سرم را از دستش بیرون آورد و دوباره حرکت کردیم. ما که دلمان را خوش کرده بودیم لااقل مدتی استراحت می‌کند و حالش بهتر می‌شود، فهمیدیم که اشتباه کرده‌ایم.

    امیر رزاق‌زاده


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    ---------------------------------------------------
     RSS 
    خانه
    ایمیل
    شناسنامه
    مدیریت وبلاگ
    کل بازدید : 207468
    بازدید امروز : 152
    بازدید دیروز : 6
    ... فهرست موضوعی یادداشت ها...
    شهید .
    ............. بایگانی.............
    خاطرات
    دل نوشته ها
    وصیتنامه
    اشعار
    معرفی کتاب و وبلاگ

    ..........حضور و غیاب ..........
    یــــاهـو
    ........... درباره خودم ..........
    به امید لحظه‌ای استراحت - ..:: حاج همت ::..
    گردان وبلاگی کمیل

    .......... لوگوی خودم ........
    به امید لحظه‌ای استراحت - ..:: حاج همت ::.. .......لوگوی دوستان ........





    ......... لینک دوستان ...........
    بچّه شهید (به یاد شهدا)
    فدایی سید علی
    ساجد
    بهترین جمله های روز
    زندگی با شهدا
    شعله قلمکار
    قلم آزاد

    ............آوای آشنا............

    ............. اشتراک.............
     
    ............ طراح قالب...........