بنام خدا
در منطقه «جوانرود» حدود صد کیلومتر با دشمن خط داشتیم؛ یعنی صد کیلومتر از مرز ما با عراق، تحت نظر سپاه پاسداران جوانرود بود که بیشتر نیروهای آن را افراد محلّی تشکیل می دادند، ما توپخانه و تجهیزات کافی نداشتیم. دشمن با امکانات فراوان، نیروهای ما را زیر آتش می گرفت و ما نمی توانستیم به این خمپاره و تیراندازیها جواب کافی بدهیم؛ در واقع خیلی ضعیف تر از دشمن بودیم. یک روز حاج همّت برای بازدید منطقه آمد و پس از دیدن وضعیت جبهه، خیلی ناراحت شد و گفت: «خیال می کردیم ما در پاوه محروم هستیم، اما اینجا محرومتر است!»
بعد وعده داد تا آتش توپخانه، تهیه و زمینه را برای مقابله با دشمن فراهم کند. پس از رفتن حاجی، ما پیش خودمان گفتیم: « حاجی هم مثل ما سپاهی است، به ارتش که نمی تواند دستور بدهد؛ سپاه هم که توپخانه ندارد! آمد اینجا وضع جبهه را دید، دلش سوخت و قولی داد، ولی او هم نمیتواند کاری بکند!»
اما دو روز بعد، دیدهبان های توپخانه ارتش آمدند و پس از آن روز، توپخانه ما هم به آتش دشمن پاسخ می داد. به این ترتیب، وضع ما کمی بهتر شد. فردای آن روز، یک دستگاه موشک انداز «مینی کاتیوشا» نیز از طرف حاج همّت برای ما فرستاده شد. در حالی که نیروهای سپاه پاوه، تنها دو دستگاه مینی کاتیوشا داشتند، حاج همّت یکی از آنها را برای ما فرستاد.
حاج همّت به قولی که داده بود، عمل کرد و ما را در امکانات اندک خودشان شریک نمود.