سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مردی از قبیله خثعم نزد رسول خدا آمد و گفت : «منفورترین کار نزد خداوند چیست ؟».فرمود : «شرک ورزیدن به خداوند» .پرسید : «پس از آن چیست ؟».فرمود : «بُریدن از خویشان» .پرسید : «پس از آن چیست ؟».فرمود : «امر به منکر و نهی از معروف» . [.عبداللّه بن محمّد ـ به نقل از امام صادق علیه السلام ـ]
همه با خیال راحت روزه گرفتند ! - ..:: حاج همت ::..
همه با خیال راحت روزه گرفتند !
  • نویسنده : گردان وبلاگی کمیل:: 86/7/28:: 6:12 عصر
  • بنام خدا

    ابراهیم در سال 1352 ( چند سال پیش از پیروزی انقلاب) به سربازی رفته بود. قسمت بیشتر دوران سربازی را در لشگر توپخانه اصفهان گذرانیده بود، «سرلشگر ناجی» ـ که از افراد خائن به مملکت بود و پس از انقلاب اعدام شدـ در آن زمان فرمانده این لشگر بود. مسؤولیت آشپزخانه لشگر را به عهده‌ابراهیم گذاشتند. چند ماه بعد، ماه مبارک رمضان فرا رسید. او به سربازان پیغام داد که هر کس روزه می گیرد، می تواند هنگام سحر به آشپزخانه مراجعه کند و سحری بگیرد. سرلشگر ناجی از این موضوع باخبر و عصبانی شد و پرسید: «چه کسی سربازان را دعوت به روزه گرفتن کرد‌ه‌است؟»

    به او گفتند: « محمّد ابراهیم همّت، مسؤول آشپزخانه!»

    سرلشگر ناجی، همّت را احضار کرد و با عصبانیت از او پرسید: «تو به چه حقّی به سربازان گفته‌ای که روزه بگیرند و به آنان سحری داده ای؟» بعد هم دستور داد تا همه سربازان در یک صف بایستند و به همه آنان آب بدهند تا اگر کسی روزه گرفته است، روزه اش باطل شود. همّت به دوستانش گفت: «اگر با تیر به مغزم می زدند، بهتر از این بود که ببینم چطور حرمت دستور خدا شکسته می‌شود!»

    همّت منتظر فرصتی بود تا این عمل ناشایست ناجی را تلافی کند. یک روز باخبر شد که ناجی قصد دارد سرزده به آشپزخانه بیاید و هنگام سحر آنان را غافلگیر کند. همت به چند نفر از سربازان گفت که کف آشپزخانه را خوب بشویند و بعد، یک قوطی روغن کف آشپزخانه بمالند و روی آنها هم کف صابون بریزند تا کف آشپزخانه لغزنده شود و وقتی ناجی برای سرکشی می آید، زمین بخورد! همّت آرزو کرد ناجی آن چنان محکم به زمین بخورد که تا پایان ماه مبارک رمضان در بیمارستان بماند.

    سحرگاه آن روز، ناجی بدون اطلاع قبلی وارد آشپزخانه شد و هنوز چند قدم بیشتر برنداشته بود که لیز خورد و به زمین افتاد! او آن چنان محکم به زمین خورد که صدای استخوانهایش در فضای آشپزخانه پیچید و داد و فریادش بلند شد. او را به بیمارستان انتقال دادند و تا پایان ماه مبارک رمضان در بیمارستان ماند. پس از آن روز سربازان با خیال راحت روزه گرفتند!


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    ---------------------------------------------------
     RSS 
    خانه
    ایمیل
    شناسنامه
    مدیریت وبلاگ
    کل بازدید : 207345
    بازدید امروز : 29
    بازدید دیروز : 6
    ... فهرست موضوعی یادداشت ها...
    شهید .
    ............. بایگانی.............
    خاطرات
    دل نوشته ها
    وصیتنامه
    اشعار
    معرفی کتاب و وبلاگ

    ..........حضور و غیاب ..........
    یــــاهـو
    ........... درباره خودم ..........
    همه با خیال راحت روزه گرفتند ! - ..:: حاج همت ::..
    گردان وبلاگی کمیل

    .......... لوگوی خودم ........
    همه با خیال راحت روزه گرفتند ! - ..:: حاج همت ::.. .......لوگوی دوستان ........





    ......... لینک دوستان ...........
    بچّه شهید (به یاد شهدا)
    فدایی سید علی
    ساجد
    بهترین جمله های روز
    زندگی با شهدا
    شعله قلمکار
    قلم آزاد

    ............آوای آشنا............

    ............. اشتراک.............
     
    ............ طراح قالب...........