بنام خدا
در غرب کشور عملیاتی در پیش داشتیم. در هوای سرد کوهستان، قرار بود برای بچهها اورکت بیاورند.
قبل از عملیات، حاج همت برای نیروها سخنرانی کرد. بعد از سخنرانی، عدهای گفتند: «اینجا هوا سرد است، پس اورکتهایی که قرار بود بدهند، چه شد؟»
حاج همت گفت: «انشاءالله همین روزها میآورند. یک مقدار دیگر تحمل کنید، میرسد.»
بعد از آن، جلسهای داشتیم. در جلسه، یکی از برادران اورکتی برای حاج همت آورد. حاج همت گفت: «انگار اورکتها را آوردهاند.»
آن شخص گفت: «نه، این از همان تعداد کمی است که قبلاً داشتیم.»
حاج همت گفت: «پس من نمیخواهم، باشد تا بعد.»
گفتم: «خب، حالا که این هست، فعلاً بپوشید تا بعد برای بچهها هم بیاورند.»
گفت: «نه، تا زمانی که برای کلیه گردانها اورکت نیاوردهاند، من هم نمیپوشم.»
* حسین جعفری