باسلام خاطره اي از شهيد همت دارم كه اول يك روز مانده بود به عمليات خيبر آمد دعاي كميل در دوكوهه خواند من تا بحال او را نديده بودم بعد ايشان كمي سخنراني كرد بعد سخنراني ديدم اين رزمندگان چنان به علاقه و دوست داشتند كه به سمت او هجوم آوردند كه او را ببوسند ناگهان او دست در صورت خود گذاشت كه كسي با او رو بوسي نكند
همچنين د ر عمليات خيبر چنان از خود گذشته بود كه خود در تير رس دشمن بود ولي داشت به رزمندگان اسلام روحيه مي داد يادش گرامي باد روحش شاد