سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دو تن در باره من تباه گردیدند ، دوستى که ازحد بگذراند و دروغ بافنده‏اى که از آنچه در من نیست سخن راند ] و این مانند فرموده اوست : که [ دو تن در باره من هلاک شدند دوستى که از حد گذراند و دشمنى که بیهوده سخن راند . ] [نهج البلاغه]
انگشتم را شکستند - ..:: حاج همت ::..
انگشتم را شکستند
  • نویسنده : گردان وبلاگی کمیل:: 87/1/14:: 8:32 عصر

  • بنام خدا

    بچّه‌های بسیجی، حاج همّت را خیلی دوست داشتند. یک روز در اردوگاه شهید بروجردی، در چادر نشسته بودیم که ناگهان دیدیم حاج همّت داخل چادر شد؛ آمده بود به بچّه ها سر بزند. بچّه ها روی سر و کولش ریخته بودند و او را می بوسیدند. خلاصه حاجی با زحمت زیاد از دست بچّه ها خلاص شد. خارج از چادر، من دیدم که انگشت شستش را گرفته است و با خنده می گوید: «بی انصافها، انگشتم را شکستند!»

    من باور نکردم؛ اما چند روز بعد که او را دیدم، انگشت شستش را بسته بود؛ راست راستی فشار بچّه‌ها آن قدر زیاد بود که انگشت دست حاجی شکسته بود!



    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    ---------------------------------------------------
     RSS 
    خانه
    ایمیل
    شناسنامه
    مدیریت وبلاگ
    کل بازدید : 204272
    بازدید امروز : 22
    بازدید دیروز : 15
    ... فهرست موضوعی یادداشت ها...
    شهید .
    ............. بایگانی.............
    خاطرات
    دل نوشته ها
    وصیتنامه
    اشعار
    معرفی کتاب و وبلاگ

    ..........حضور و غیاب ..........
    یــــاهـو
    ........... درباره خودم ..........
    انگشتم را شکستند - ..:: حاج همت ::..
    گردان وبلاگی کمیل

    .......... لوگوی خودم ........
    انگشتم را شکستند - ..:: حاج همت ::.. .......لوگوی دوستان ........





    ......... لینک دوستان ...........
    بچّه شهید (به یاد شهدا)
    فدایی سید علی
    ساجد
    بهترین جمله های روز
    زندگی با شهدا
    شعله قلمکار
    قلم آزاد

    ............آوای آشنا............

    ............. اشتراک.............
     
    ............ طراح قالب...........