بنام خدا
شاید کمتر فرمانده لشگری هنگام عملیات به فکر واحدهای غیر رزمی بود. یک خصلت برجسته حاج همّت آن بود که در همه جا از فکر این واحدها ـ بخصوص واحدهای فرهنگی ـ غافل نمی شد. تابستان سال 1362 قرار بود، لشگر روی «ارتفاعات بَمو» عملیاتی انجام دهد. شناساییها انجام شده و تقریباً مقدّمات کار فراهم گردیده بود.
یک روز از ستاد لشگر به من گفتند که حاجی مرا به منطقه عملیاتی احضار کرده است. با دو تن از برادران واحد اطلاعات ـ عملیات راهی منطقه شدیم. با توجه به تجربه های قبلی ام، در طول مسیر، از جاده ها و راهها یادداشت بر می داشتم و از راهنمایی آن برادران نیز کمک می گرفتم وقتی به قرارگاه تاکتیکی لشگر رسیدیم، تقریباً نقشه کاملی از راه آماده کرده بودم.
حاج همّت خیلی مشغول بود. چند دقیقه ای با من صحبت کرد و گفت: «شما را اینجا خواستم تا با منطقه آشنا شوید و اگر عملیات شد، بتوانید نیروهایتان را بسرعت به اینجا منتقل کنید. حالا از بچّههای اطلاعات کروکی منطقه را بگیرید.» که البته نقشه من تقریباً کامل بود و دیگر نیازی به این امر نبود! آن قدر که یادم هست، ایشان از دیدن نقشه، خیلی خوشحال شد و مرا تشویق کرد.
یادم هست که شب عملیات والفجر چهار، ساعتی از غروب آفتاب گذشته بود که برادران ستاد لشگر به چادر ما آمدند و گفتند حاجی بی سیم زده و گفته است که فلانی همین امشب به قرارگاه تاکتیکی بیاید. قرارگاه تاکتیکی لشگر، روی ارتفاعات «کنگرک» و درست در مقابل ارتفاعات «کانیمانگا» بود. برای این که نفرات اضافی در قرارگاه جمع نشوند،تنها سه سنگر کوچک در آنجا ساخته شده بود.