بنام خدا
حاج همّت قلب خیلی پاکی داشت و خیلی به فکر نیروهای زیر دستش بود. یکی از شبهای عملیات«والفجر چهار» ایشان خواب دیده بود که من و برادر «ممقانی» ( که آن زمان مسؤول بهداری لشگر بود و بعدها شهید شد.) شهید شده ایم. وقتی برای نماز صبح بلند می شود،یاد خواب شب گذشته می افتد و یک نفر را می فرستد تا به ما بگوید به خط مقدّم نرویم. از سوی دیگر ما دو نفر به خط رفته بودیم و مجروح شده بودیم و هر دو نفرمان را به بیمارستان منتقل کرده بودند. آن برادر می آید و جریان را برای حاجی تعریف می کند. حاجی هم او را به دنبال ما می فرستد تا حال و وضعمان را ببیند و برای حاجی تعریف کند. او به بیمارستان آمد و ماجرای خواب حاجی را برای ما تعریف کرد.
صداقت و پاکی روح حاج همّت مثل روز روشن بود.