سفارش تبلیغ
صبا ویژن
با دانش است که حکمت شناخته می شود . [امام علی علیه السلام]
هدیه حضرت زهرا (سلام الله علیها) - ..:: حاج همت ::..
هدیه حضرت زهرا (سلام الله علیها)
  • نویسنده : گردان وبلاگی کمیل:: 86/7/28:: 6:10 عصر
  • بنام خدا

    اوایل پاییز سال 1333 هجری شمسی بود که تصمیم گرفتیم به کربلا و زیارت امام حسین (علیه السلام) برویم. آن روزها مسافرت رفتن، به راحتی حالا نبود، نه اتوبوس ها وضع خوبی داشتند و نه جاده ها. خلاصه پس از چند روز تحمل سختی، به نزدیکی کربلا رسیدیم. آن روزها من باردار بودم و چند ماه تا تولّد فرزندم باقی مانده بود. کم‌کم حالم به هم خورد و وقتی که کربلا رسیدیم، من دیگر از حال رفته بودم. یک وقت به خود آمدم و دیدم یک پزشک عراقی بالای سرم ایستاده است. پزشک مرا معاینه کرد و گفت که بچّه ام از دنیا رفته است. نسخه ای گرفتیم و از بیمارستان به خانه آمدیم. خانه ای که کرایه کرده بودیم، نزدیک حرم امام حسین (علیه السّلام) بود. چند روز گوشه خانه افتاده بودم و روز به روز حالم بدتر می شد. عاقبت به همسرم گفتم: «من این همه راه را برای زیارت سیدالشّهدا (علیه السّلام) آمده ام؛ اگر قرار است بچّه‌ام بمیرد، زنده ماندن خودم چه اهمیتی دارد؟ مرا به حرم حضرت سیدالشهدا ببر!»

    بعد از ظهر به حرم امام حسین (علیه السّلام) رفتیم و بین شش گوشه مزار حضرت علی اکبر (علیه‌السّلام) و امام حسین (علیه السّلام) نشستم و مشغول گفت و گو با امام (علیه السّلام) شدم. دلم گرفته بود و این درد دل گفتن اندکی از غم و اندوهم را کم می کرد. مدتی بعد، همسرم آمد و گفت: « برویم!»

    گفتم:« من نمی آیم. می خواهم با آقا درد دل کنم.»

    همین طور که دعا می خواندم و اشک می ریختم، خوابم گرفت. همان طور نشسته خوابم برد و در عالم خواب، بانوی با وقار و محترمی را دیدم که پسری در دست داشت. به من نزدیک شد؛ پسر را در دستانم گذشت و به من فهماند که: «نام او را ابراهیم بگذارید!»

    من خوشحال شدم و از خواب پریدم. اشک چشمانم را پر کرد. مشغول گریه کردن بودم که همسرم آمد و گفت: «برویم!» خودم بلند شدم و پیاده عازم خانه شدیم. همسرم از سلامت من تعجب کرد. خوابی که دیده بودم، برای او تعریف کردم و گفتم که حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) پسرمان را به ما برگرداند و گفتم که او هدیه حضرت زهرا (سلام الله علیها) است.

    فردای آن روز دوباره به بیمارستان رفتیم. پزشک مرا معاینه کرد و از سلامت خودم و زنده بودن فرزندم تعجّب کرد. او گفت: «این یک معجزه است!»

    چندی بعد به ایران برگشتیم و دوازدهم فروردین ماه 1334 پسرمان به دنیا آمد. نام او را گذاشتیم: «محمّد ابراهیم». محمّد ابراهیم پیش از به دنیا آمدن، کربلا را زیارت کرده بود. از همان ابتدا، خداوند، نام او را جزو زائران حرم سیدالشّهدا (علیه السّلام ) ثبت کرده بود.

     

    فصل اول کتاب ستاره ای در زمین *


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    ---------------------------------------------------
     RSS 
    خانه
    ایمیل
    شناسنامه
    مدیریت وبلاگ
    کل بازدید : 204624
    بازدید امروز : 33
    بازدید دیروز : 17
    ... فهرست موضوعی یادداشت ها...
    شهید .
    ............. بایگانی.............
    خاطرات
    دل نوشته ها
    وصیتنامه
    اشعار
    معرفی کتاب و وبلاگ

    ..........حضور و غیاب ..........
    یــــاهـو
    ........... درباره خودم ..........
    هدیه حضرت زهرا (سلام الله علیها) - ..:: حاج همت ::..
    گردان وبلاگی کمیل

    .......... لوگوی خودم ........
    هدیه حضرت زهرا (سلام الله علیها) - ..:: حاج همت ::.. .......لوگوی دوستان ........





    ......... لینک دوستان ...........
    بچّه شهید (به یاد شهدا)
    فدایی سید علی
    ساجد
    بهترین جمله های روز
    زندگی با شهدا
    شعله قلمکار
    قلم آزاد

    ............آوای آشنا............

    ............. اشتراک.............
     
    ............ طراح قالب...........