باسلام
آغازشد حماسه بي انتهاي ما
پيچيد در زمانه طنين صداي ما
آنک نگاه کن که به خون نقش بسته است
بر اوج قله هاي خطر جاي پاي ما
ماندند همرهان همه در وادي نخست
جز سايه ها نمادند کسي در قفاي ما
ما رو به آفتاب سفر مي کنيم و بس
زاين روي در قفاست همه سايه هاي ما
دردا و حسرتا که زبيگانه ام ربود
دراين ميانه گوي ستم آشناي ما
بنگر چگونه عاطفه از دست مي رود
اي واي اگر زپاي نشينيم ، واي ما!
التماس دعا